شکست هاشمی و شادمانی اصولگرایان افراطی

خورنا چنانچه برگزاری انتخابات و پیروز شدن و یا نشدن کاندیدای مورد حمایت خود را از دریچه‌ایی بسته بنگریم، بُرد خود را برای تمام فصول فهم می‌کنیم و شکست جبهه مقابل را به ترتیبی درک و بیان می‌نماییم که این شکست همیشگی است و راهی برای برون آمدن از آن وجود ندارد.‌ گویی هر شکستی فقط فروافتادن‌ها را در پی خواهد داشت و با هر پیروزی طیف سیاسی و همفکران ما برای تمام سال‌های پیش رو پیروز بلامنازع میدان است.

افسوس که بخش عظیمی از ساختار فکری فعال‌های سیاسی و حتی جامعه مدنی در ایران امروز چنین است. در حالی که وارد شدن به میدان سیاست و پی‌جوی قدرت بودن و پیروز گشتن و یا باخت در رقابت‌های سیاسی، بخش‌های کوچک از حیات سیاسی سیاستمدار و یا طیف سیاسی است. حیاتی که همیشه همراه با پیروزی و یا شکست‌هایی است که امکان دارد هر لحظه از راه رسد و وضعیت جریان سیاسی را به شکلی دیگر رقم زند. این تغییرات، کامیابی‌ها و ناکامی‌های در سیاست، با توجه به وضعیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشورمان متفاوت‌تر از دیگر کشورها است.

بعد از هر انتخاب و انتخاباتی با صدایی بلند، ‌آواز پیروزی سر دادن و رای مردم را نشان از آگاهی، تیز هوشی و خردمندی توصیف کردند و با شکستی دیگر همین آرا را نشانه‌ای از ناکامی‌ و یا “سنگ‌اندازی”‌ها تعبیر کردن، ساده کردن اصل و اساس تغییرات و تحولات قدرت است. شاید بتوان براساس آمارهای منتشر شده و رای مردم به کاندیدا قسمتی از این چرخش قدرت و معادله صورت پذیرفته را توضیح داد، ولی دست یافتن به جزء جزء این تغییرات به سادگی میسر نیست. کدامین نوشته توانسته و یا موفق شده چرخش رای مردم از خرداد سال ۸۰ به ۸۴ را توضیح دهد؟ و چگونه می‌توان رای مردم به روحانی را در تصویری همگن و کامل ترسیم کرد، مگر نه آنکه کاندیدای دیگری هم در انتخابات حضور داشت و همان خط و مشی رئیس دولت سابق را بیان می‌کرد،‌ پس چگونه شد رای مردم به سویی دیگر رفت و شخصی دیگر انتخاب شد؟ رای مردم در جایگاه خود از اعتبار و ارزش والایی در جمهوری اسلامی برخوردار است، ولی در معادلات قدرت نمی‌توان از نفوذ اشخاص و شکل‌گیری اضلاع جدیدی در انتخابات درون‌گروهی چشم‌پوشی کرد و آن بخش مهم داستان را ندید و نخواند(گزارشی در همین زمینه). می‌توان سخن از این نفوذ هم راند،‌ ولی چنین نفوذی با اعداد و ارقام بیان ناشدنی است. ترسیم اضلاع قدرت در درون نهادهای نظام و یا طیف‌های سیاسی نمایی کامل‌تر از جابجایی‌های قدرت کلان را نشان می‌دهد.

رای محمد یزدی(جدول آرا) در مجلس خبرگان در مقابل هاشمی رفسنجانی، جدای از پیروزی اصولگراها در انتخابات ریاست خبرگان رهبری‌ فضای فراهم آورد تا بخش گسترده‌ای از سخنان فرو خفته خود را بعد از دو سال و با بغض، مجددا مکتوب کنند(لینک مورد نظر). بدون شک جریان اصولگرا از آرای محمد یزدی و رسیدن کرسی ریاست به ایشان شادمان شدند، ولی از شکست هاشمی خوشحال‌ترند. شاید میزان پیروزی‌ها و فتح‌‌الفتوح‌های خویش را نه با پیروزی که با شکست‌های هاشمی تعریف کردند و شخصیت آیت‌الله شاخصی است که براساس آن حرکات و جایگاه خویش را بازتعریف می‌کنند.

می‌توان چنین فرض نمود،‌ هاشمی آب حیاتی است که جریان مخالف وی برای ادامه زندگی سیاسی به بودن وی در فضای قدرت نیازمند است. اگر نیازی نمی‌داشتند،‌ در میان نوشته‌هایی که درباره آرای اخیر خبرگان رهبری به نگارش در‌آمد، بحث پر ایراد سبد کالا و ثبت نام مجدد مردم برای دریافت یارانه‌ را بخشی از شکست‌های هاشمی معرفی نمی‌کردند. اگر روحانی شخص نزدیک هاشمی بوده و هست، دلیل نمی‌شود که دولت را با تمام سازمان‌ها و کار گروه‌های فکری و بخش‌های کارشناسی و هزاران معاون اجرایی در شخصی خلاصه کنیم و عنوان داریم تمام تصمیم‌ها از سوی وی و نزدیکان وی صادر شده است! بیان چنین نگاهی رسما خط بطلان کشیدن به ساختار حقیقی و حقوقی قدرت در جمهوری اسلامی ایران است. شاید در ساده‌ترین برداشت، تمام این ناکامی‌ها و کم‌کاری‌ها را به گردن شخصی انداختن،‌ نوعی حمله به شخص و یا جریانی تعبیر شود ولی در خطوط نانوشته همین آثار نفی ساختار حقوقی و مهمتر آنکه نفی تفکیک قوا در قانون اساسی که به وضوح بیان شده و شک و شبهه‌ای به آن راه ندارد می‌باشد.

خلاصه کردن تمام تغییرات روی داده در کشور و ربط این جابجایی‌ها به قدرت یک شخص، هر تحلیل‌گری را از درک مسائل کشور عاجز می‌نماید و راهی برای درک شرایط امروز نمی‌گشاید.

البته آن بخش از جریان اصولگرایی که نزدیک به جبهه پایداری‌اند بیش از دیگر جریان‌ها و طیف‌های سیاسی قلم رها کرده و وصف پیروزی می‌نویسند و در فضای مجازی بازنشر می‌دهند، بدون شک این طیف سیاسی نیاز به بازسازی رابطه خود با قدرت دارد و تلاش می‌کند از رهگذر همین مواضع سیاسی قدرت چانه‌زنی در انتخابات آتی مجلس و تایید صلاحیت نزدیکانش را افزایش دهد، از همین رو با حمله‌های پی در پی می‌کوشد تصویر مخدوش شده‌اش را نزد قدرت‌مداران ترمیم و با کمترین هزینه که همان حمله به هاشمی است مسیر به دست‌گیری قدرت را هموار نمایند.

انتخابات هیات رئیسه خبرگان رهبری را از زاویه‌ای دیگر مشاهده کرد. گام نهادن در تفکر پیروزی محور و شادمانی از شکست‌ها، راه عصیان را حتی علیه جریان همسو نیز می‌گشاید. بدون تردید همین نوع نگاه است که گاه باعث می‌شود بعد از هر پیروزی شاهد باشیم جریان سیاسی اقدام به اتحادها و پیمان‌های جدید و نااستوار می‌نماید و با شکست جریانی در هر کدام از انتخابات کشور عده‌ای از میان همان اشخاص با بدترین ادبیات موجود جریان نزدیک به خویش را نقد کرده و گاها نفی می‌نمایند. اتحادهای سیاسی در دولت اول محمود احمدی‌نژاد را بیاد بیاوریم،‌ دولتی که شامل تمام طیف‌های اصولگرا می‌شد و هر کدام از جربان‌های نزدیک به اصولگرایان سهمی در کابینه داشتند،‌ از حزب موتلفه گرفته تا آبادگران ایران اسلامی. در حالی که در دولت دوم وی،‌ یاران سابق به غیر از محکوم کردن اعتراض‌ها بعد از انتخابات ریاست جمهوری هیچگونه وجه اشتراکی با دولت دهم نمی‌دیدند و با هزاران تردید به خدمت دولت درمی‌آمدند. سرانجام همین نزدیک شدن‌های پیروزی محور بود که دوستان سابق را مقابل همدیگر قرار داد و کار به آنجا کشیده شده که رئیس جمهور وقت را با یکی از شخصیت‌های سیاسی ابتدای انقلاب مقایسه کردند. شورش طیف وسعی از اصولگرایان علیه گفتارهای جدید احمدی‌نژاد بعد از سال ۸۹، نشانه‌ای دیگر از همان شکاف بود، تضادی که به باور رئیس دولت زمینه‌های انتخاب شدن “دولت بهار” را فراهم می‌آورد و به باور منتقدانش دور شدن از نظام و غلتیدن به سویی دیگر تعبیر می‌شد. با توجه به شرایط امروز کشور و سخنان جدید احمدی‌نژاد روشن شده رئیس دولت نهم و دهم به درستی درک کرد توان دگرگونی در گفتارهایش را ندارد و تلاش ‌می‌کند همان شخصی شود که سال ۸۴ اصولگرایان پسندیدند. اما داستان هاشمی بسیار متفاوت است.

به گمانی، هاشمی چند سال گذشته به‌ویژه از سال ۸۸ به این سوء، با هاشمی ابتدای انقلاب و روزهای ریاست جمهوری‌اش و حتی هاشمی که مقابل اصلاح‌طلب‌های مجلس ششم ایستادگی می‌کرد بسیار متفاوت است، حتی گفته‌های امروز هاشمی با مرد حاضر در کارزار انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ هم قابل قیاس نیست. برای سیاستمدارها بسیار سخت و گاه ناشدنی می‌نماید که افکار خویش را در مراحلی تغییر داده و بعد از عمری در میدان تئوری و عمل سپری کردن سخن جدید بگویند. گویی تقدیر برایشان روشن ساخته تا انتهای عمر از یک موضع مشخص سخن بگویند و از همان مواضع حمایت کنند، کمتر شاهد دوران و انتخاب راههای متفاوت از سوی سیاسیون هستیم،‌ ولی هاشمی از راهی به مسیری دیگر قدم زده و سخنان متفاوت و بعضا تحول یافته‌ای بر زبان جاری ساخته است و مهمتر آنکه از سخنان جدیدش دفاع می‌کند،‌برعکس احمدی‌نژاد که با افزایش فشارها به گذشته‌اش رجوع کرد. درک هاشمی امروز شاید هم برای مردم و حاکمیت سخت باشد. تغییر گفتمان “دفاع از نظام” تا “دفاع از جایگاه مردم” و بیان نظرات مردم‌سالارانه و درک این مسئله نه برای قدرت‌مدارن با نفوذ در ساختار سیاسی و نه برای مردم به سادگی امکان‌پذیر نیست،‌ از همین منظر اصولگرایان به نقد نظرات امروز وی می‌نشینند و از شکست وی شادمان می‌شوند. گویی نظرات هاشمی امروز را چیزی جزء ضدیت تعریف نمی‌کنند(لینک مورد نظر).

شخصیت هاشمی، فعالیت‌ها و سنجش عملکرد وی در دورن نظام جمهوری اسلامی قابل فهم است، اندیشه‌ایی که کوشش می‌کند با توجه به تغییرات بوجود آمده در جامعه فهم دقیق‌تری از کشور داشته باشد. تغییرات مفهومی و شکلی در تفکر وی را می‌توان به گونه‌ای دیگر فهم کرد. تغییراتی که می‌کوشد ساختار نظام را با تغییرات شکل گرفته در جامعه آشتی دهد و راهی را انتخاب نماید که شکاف‌ها قابل ترمیم گردد و نه آنکه رو به عظیم‌تر شدن برود. تعبیرهای جنجالی از سخنان هاشمی و شعله‌ور ساختن اختلاف‌ها فضا را برای کسانی که خواهان حذف و حبس افراد هستند می‌گشاید و خردگرایان قوم را به حاشیه خواهد برد و بدون شک چنین حرکتی به سود هیچ فرد و جناحی در کشورمان نیست.