نرمش قهرمانانه در تاریخ ادبیات ایران
خورنا: کتابی داریم به اسم کلیله و دمنه، حداقل دو هزار سال پیشنه دارد، پند و اندرز و شیوه درست زیستن به زبان حیوانات است، در بخش شیر و گرگ آن داستانی دارد که خلاصهاش این است، در یک جنگل بسیار زیبا، انواع حیوانات زندگی میکردند، شیری در این جنگل بود که بلای جان دیگر حیوانات میشد. هر چه کردند که از شرّ شیر رها شوند به زور بازو نشد، گفتند تدبیر کنیم، نرمش در برابر شیر نشان میدهیم، فکر کردند، مشورت کردند، راهحل پیدا کردند، رفتند نزد شیر، گفتندای آقای شیر، چرا اینهمه زحمت میکشی که ما را بخوری، تو در جای خودت تشریف داشته باش، ما هر روز یک حیوان را برای شما میآوریم که آنرا نوش جان کنی، نوبت به خرگوش رسید که غذای شیر را ببرد، به دیگران گفت که من تنها نزد شیر میروم، نزد شیر رسید، شیر فریاد زد که پس غذای من کو؟؟ خرگوش گزارش داد که خرگوشی دیگر همراه داشتم، شیری دیگر در راه از من گرفت، شیر برآشفت که کدام شیر؟ کجا؟ خرگوش شیر را بر سر چاهی برد و گفت شیر و خرگوش هر دو اینجا هستند، شیر درون چاه آب نگاه کرد، دید شیری و خرگوشی در درون چاه هستند، نعره زد، در همین لحظه خرگوش او را به درون چاه انداخت و همه از شرّ شیر خلاص شدند.
خرگوش در این داستان نماینده هوشمندی و خردورزی است، بقیه حیوانات که تسلیم شدند تا هر روز شکاری آماده برای شیر ببرند نماینده ضعف و سستی هستند، و درس اصلی آن است که در عرصه تتازع بقا هم متفکرین و اندیشمندان پیروز میشوند، تهی مغزان زورمند به زانو در میآیند. ما آدمیزاد هستیم و باید تفاهم در بقا داشته باشیم.
مولوی در مثنوی معنوی این داستان را به شعر سرود.و در لابلای مثنوی از احادیث استفاده کرد. از جمله از حدیث نبوی(ص) که “اهل ایمان هوشمند و مجرباند”
گوش من لا یلدَغُ المومِن شنید
قول پیغمبر به جان و دل گزید
و در بیتی دیگر به حدیث دیگر که (سر سختترین دشمن تو نفس تو است.)
مردم نَفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
از توکل کردن به خدا غافل نیست امّا سعی و تلاش را هم توصیه میکند
رمز الکاسب حبیبالله شنو
از توکل در سبب کاهل مشو
جالب است وقتی مولانا در همین داستان میگوید که انسان برای نیل به مقصود خود حیلهها به کار میبرد و تدبیرها میاندیشد. امّا با توکل و گام به گام به مصداق آیه قرآن که (اَتو البیوت من ابوابها)، از خانهها به خانهها در آئید، از دیوار بالا نروید، با نردبان پله به پله به جاهای بلند باید دست یافت،
“پایه پایه رفت باید سوی بام.”…….
و در پایان کار، خداوند پاداش این سعی و تلاش را برای تو آَشکار میکند.
بس اشارتهای اسرارت دهد
بار بّرِ دارد زتو، کارت دهد
و مولانا از آیه ی(لئن شکرتم لا زیدنّکم) را بکار بستن قدرت خدادادی در خدمت میداند.
” شکر قدرت، قدرتت افزون کند.”……..
و اگر کفش پرتاب کنی و عقل و درایت را بکار نبندی، این عقل ناقص هم از سر بیرون رود.
“این قدر عقلی کهداری گم شود.”……..
تا دنیا بوده و هست شیر بود و خواهد بود. شیر است و وحشی و هوس شکار در سر دارد، باید زیرک بود و اهل تدبیر. نرمش قهرمانانه یعنی شعور، نه فقط شعار.
سختترین کار بشر فکر کردن است و نرمش قهرمانانه یعنی همین فکر کردن، داد و فریاد بیهوده و مُهرپرانی و کفشپرانی و تهمتپرانی و… گذشته است. راستی تا یادم نرفته، در جریان سفرهای درون مرزی و برون مرزی پنجاه سالهام، همین شهریور امسال در مسکو بودم. به سیرک بزرگ مسکو هم رفتم. در آنجا شیر را رام کردند، و سوارش شده بودند، اصلاً اصراری در بازی با شاخ گاو و یا حالا شیر را سر چاه ببرند و از پشت او را در چاه بیندازند ندیدم، روسها را هم که میدانید، به ساختار تمدن بشری بدهکار هستند که طلبکار نیستند، و ما ایرانیها که طلبکار از آدمسازی آدمها در تاریخ هستیم چرا بعضیها به نام ما از دیوار بالا میروند؟ چرا عشق بازی با شاخ گاو دارند؟ چرا تقلید از ناکسان در لنگه کفش پرتاب کردن؟ راستی چرا بعضیها عشق فحاشی و مُهرپرانی و سنگپرانی، کفشپرانی و دیوار پریدن و….. دارند؟ توی این کارها اگر نان هم باشد، بدتر از زهر مار است، نان را که به خون مردم و با آبروریزی یک ملّت آغشته نمیکنند تا شکم خودشان را سیر کنند. کارد به این شکم بخورد. دیروز که برای منافع عراق و افغانستان با شیر شیرینی خورده بودیم حرف و حدیث نداشت. حالا که برای منافع ملّی خودمان به میدان رفتیم، چرا دو جفت و یک پا آدم که خود را متولی اسلام و ایران میدانند پا برهنه شدند؟؟ که چه بشود؟
“آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.”
پاینده ایران
۱۰/۷/۹۲ ساری
خرگوش در این داستان نماینده هوشمندی و خردورزی است، بقیه حیوانات که تسلیم شدند تا هر روز شکاری آماده برای شیر ببرند نماینده ضعف و سستی هستند، و درس اصلی آن است که در عرصه تتازع بقا هم متفکرین و اندیشمندان پیروز میشوند، تهی مغزان زورمند به زانو در میآیند. ما آدمیزاد هستیم و باید تفاهم در بقا داشته باشیم.
مولوی در مثنوی معنوی این داستان را به شعر سرود.و در لابلای مثنوی از احادیث استفاده کرد. از جمله از حدیث نبوی(ص) که “اهل ایمان هوشمند و مجرباند”
گوش من لا یلدَغُ المومِن شنید
قول پیغمبر به جان و دل گزید
و در بیتی دیگر به حدیث دیگر که (سر سختترین دشمن تو نفس تو است.)
مردم نَفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
از توکل کردن به خدا غافل نیست امّا سعی و تلاش را هم توصیه میکند
رمز الکاسب حبیبالله شنو
از توکل در سبب کاهل مشو
جالب است وقتی مولانا در همین داستان میگوید که انسان برای نیل به مقصود خود حیلهها به کار میبرد و تدبیرها میاندیشد. امّا با توکل و گام به گام به مصداق آیه قرآن که (اَتو البیوت من ابوابها)، از خانهها به خانهها در آئید، از دیوار بالا نروید، با نردبان پله به پله به جاهای بلند باید دست یافت،
“پایه پایه رفت باید سوی بام.”…….
و در پایان کار، خداوند پاداش این سعی و تلاش را برای تو آَشکار میکند.
بس اشارتهای اسرارت دهد
بار بّرِ دارد زتو، کارت دهد
و مولانا از آیه ی(لئن شکرتم لا زیدنّکم) را بکار بستن قدرت خدادادی در خدمت میداند.
” شکر قدرت، قدرتت افزون کند.”……..
و اگر کفش پرتاب کنی و عقل و درایت را بکار نبندی، این عقل ناقص هم از سر بیرون رود.
“این قدر عقلی کهداری گم شود.”……..
تا دنیا بوده و هست شیر بود و خواهد بود. شیر است و وحشی و هوس شکار در سر دارد، باید زیرک بود و اهل تدبیر. نرمش قهرمانانه یعنی شعور، نه فقط شعار.
سختترین کار بشر فکر کردن است و نرمش قهرمانانه یعنی همین فکر کردن، داد و فریاد بیهوده و مُهرپرانی و کفشپرانی و تهمتپرانی و… گذشته است. راستی تا یادم نرفته، در جریان سفرهای درون مرزی و برون مرزی پنجاه سالهام، همین شهریور امسال در مسکو بودم. به سیرک بزرگ مسکو هم رفتم. در آنجا شیر را رام کردند، و سوارش شده بودند، اصلاً اصراری در بازی با شاخ گاو و یا حالا شیر را سر چاه ببرند و از پشت او را در چاه بیندازند ندیدم، روسها را هم که میدانید، به ساختار تمدن بشری بدهکار هستند که طلبکار نیستند، و ما ایرانیها که طلبکار از آدمسازی آدمها در تاریخ هستیم چرا بعضیها به نام ما از دیوار بالا میروند؟ چرا عشق بازی با شاخ گاو دارند؟ چرا تقلید از ناکسان در لنگه کفش پرتاب کردن؟ راستی چرا بعضیها عشق فحاشی و مُهرپرانی و سنگپرانی، کفشپرانی و دیوار پریدن و….. دارند؟ توی این کارها اگر نان هم باشد، بدتر از زهر مار است، نان را که به خون مردم و با آبروریزی یک ملّت آغشته نمیکنند تا شکم خودشان را سیر کنند. کارد به این شکم بخورد. دیروز که برای منافع عراق و افغانستان با شیر شیرینی خورده بودیم حرف و حدیث نداشت. حالا که برای منافع ملّی خودمان به میدان رفتیم، چرا دو جفت و یک پا آدم که خود را متولی اسلام و ایران میدانند پا برهنه شدند؟؟ که چه بشود؟
“آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.”
پاینده ایران
۱۰/۷/۹۲ ساری