خزعل در ترازوی تاریخ
یادداشت به قلم اشکان زارعی خورنا- شیخ خزعل از آن چهرههایی است که رویدادهای بسیاری در ۱۰۰ سال گذشته با نام او گره خورده است و اکنون ۸۳ سال از مرگ وی در باغ فخرالسطنه تهران در خرداد سال ۱۳۱۵ خورشیدی میگذرد.
در همهی این سالها برخی او را قهرمانی خواندهاند که خوزستان را آباد نموده، با پایهگذاری « کمیتهی قیام سعادت»، با خودکامگی رضاشاه به ستیزه پرداخت.
بعضی دیگر نیز براین باورند وی دولت مرکزی را نادیده گرفته، با همراهی انگلستان در پی جدایی خوزستان بوده است.
به راستی او کیست؟ آیا او را باید رهبری «مردمدار » دانست یا یک «تجزیهطلب» نامید؟ این نوشتار میکوشد با واکاوی پیدا و پنهان زندگی خزعل پاسخی در خور برای این پرسشها بیابد.
خزعل که بود و چگونه به قدرت رسید
خزعل پسر جابر از تیرهی آلمحیسن از اعراب بنیکعب بود، کعبیان در سده ششم هجریقمری از عربستان به عراق کنونی کوچ کرده، سپس در سده یازدهم هجری یعنی سالهای میانی زمامداری شاهعباس صفوی٬ به خوزستان آمده در گسترهیی از قبان تا هویزه نشیمن گرفتند.
به هنگام پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار، جابربنآلبوکاسب پنجاه سال بر خرمشهر فرمان راند، پس از او پسرش مزعل نیز شانزده سال چنین کرد. اما ده سال پیش از مشروطیت، خزعل پسر کوچکتر جابر با کشتار و خونریزی به جای برادر نشست.
او درسال ۱۳۱۴ هجری قمری با کمک بعضی از سران طایفه آلمحیسن چند تن را برانگیخته، شیخمزعل را وقتی که از پلههای کوشک فیلیهی خرمشهر پایین میآمد از پای درآوردند.
خزعل که حالا به جای برادر به فرنشینی تیره آلمحیسن رسیده بود، بیدرنگ دو تن از برادر زادگانش را کور کرده، بعضی از خویشان و بستگان خود را که گمان میکرد در آینده برای او دردسرساز شوند مانند یکی از کسانی که در مرگ مزعل به او کمک کرده بود را از میان برداشت.
به گفتهی میرزا غلامحسین خان شیرازی در کتاب «افضلالتواریخ»، مظفرالدین شاه همهی فرنامهای (القاب) جابر و مزعل مانند نصرتالملک، معزالسلطنه، سردار ارفع و امیر تومان را به همراهی فرمانروایی خرمشهر و شادگان به شیخ خزعل داد..
شیخ خزعل و انگلستان
شیخخزعل اگر چه خود را فرمانبردار دولت مرکزی نشان میداد اما در کردار هماهنگ با خواست و اراده انگلستان بود، از همین رو وی درسال ۱۳۱۶ قمری از کلنل « مید» نماینده سیاسی بریتانیا در خلیجفارس خواستار پشتیبانی او شد.
در سال ۱۳۱۸ قمری وقتی دولت برآن شد تا با کمک بلژیکیها جایگاه گمرک در خرمشهر ساخته و گمرکات را زیر فرمان خود داشته باشد، شیخ خزعل، ازاین کار ناخشنود شده، با همه توان جلوی آن ایستاده و از انگلستان نیز کمک خواست.
درسال ۱۳۲۹ قمری پیماننامهیی میان شرکت نفت انگلستان و خرعل بسته شد که بر پایهی آن پاسداری از لولههای نفت به او واگذار شده و پولهای پرداختی به وی نیز بخشی از «حق الامتیاز ایران» به شمار میآمد. همچنین شیخ خزعل میتوانست در پایان زمان پیماننامه همهی دارایی غیرمنقول شرکت را از آن خود کند.
این رفتارها نشان از خودسریخزعل داشته و نمونهیی آشکار از نادیده گرفتن «حاکمیتملی و تمامیتارضی کشور» بود. در همهی این سالها سران لندن به شیخخزعل سخت باور داشته، او را مایهی پشتگرمی خود میدانستند.
از این رو در سال ۱۳۳۱ قمری به او نوید دادند دو درصد از درآمد شرکتهای نفتی وابسته به انگلستان که در جنوب خوزستان کار میکنند را به او پرداخت نمایند.
با آغاز جنگ جهانی اول شیخ خزعل در کنار ارتش بریتانیا در نزدیکی رود دجله با عثمانی که از همراهان آلمان بود نبرد کردند. جاسوسهای شیخ به کمک انگلستان شتافته و توانستند بخشهای جنوب ایران و عراق کنونی را در دست گیرند.
هنگامی که عشایر خوزستان بر پایهی«فتوای جهاد» علمای نجف به رویارویی با انگلستان پرداختند، شیخ خزعل از سربازان بریتانیایی پشتیبانی نمود و همچنین ونکهاوس نماینده بازرگانی آلمان را در خوزستان دستگیر ساخته به انگلیسیها سپرد.
از اینرو دولتمردان انگلوساکسون به پاس همکاری شیخخزعل بالاترین نشان ویژهی شوالیهی بریتانیا «K.G.I.E» را درسال ۱۳۳۳ قمری به او بخشیدند. از سرپرسی کاکس نیز خواسته شد به نمایندگی بریتانیا برپایهی پیماننامهیی، رهبری خزعل را برخوزستان پذیرفته، در همه حال از او پشتیبانی نماید.
به گفته سرپرسی لورین وزیر مختار انگلستان: «به هر نحوی راه حل رضایت بخشی در صورت هرگونه تجاوز حکومت ایران به قلمرو وی را فراهم سازد».
همچنین از این پس همهی کشتیهای بازرگانی و نظامی انگلیس و هند هنگام گذر از خرمشهر جلوی کاخ شیخ خزعل به او دورد نظامی میفرستاند.
با این پیماننامه شیخ خزعل آشکارا «تحتالحمایگی» انگلیسیها را پذیرفت.
از اینرو وی خودسرانه در سال ۱۳۳۷ قمری یک مایل از زمینهای آبادان را برای ساخت پالایشگاه به شرکت نفت انگلستان فروخت و با بیپروایی از پرداخت مالیات به دولت، همچون سالهای گذشته نیز خودداری کرد.
در همین سال انگلیسیها یک کشتی بازرگانی، دههزار قبضه تفنگ و عراده توپ به شیخخزعل دادند و از احمدشاه قاجار نیز خواستند به شیخ خزعل فرنام(لقب) سردار اقدس داده و درجه او را از امیر تومانی به امیر نویانی افزایش دهد.
نماینده انگلستان نیز حسن وثوق نخستوزیر وقت ایران را وادار کرد.به بهانهی هزینههایی که شیخ درجنگ جهانی اول برای پاسداری از خوزستان کرده بود از مالیاتهای گذشته شیخ چشم پوشی کرده، شش سال آینده نیز پرداخت آن را بر او ببخشند.
تاپیش از پیمان نامه ۱۹۱۹ میلادی، انگلستان میخواست شیخ را به پادشاه بی عراق نشانده، خوزستان و بندر بوشهر را نیز به قلمرو او بیفزاید. اما با ناکامی در این پیماننامه، انگلستان بر آن شد در پی سود خود هر گاه نیاز باشد، برای فشار به ایران با همراهی خزعل خوزستان را جدا سازد زیرا آنها گمان میکردند با آمدن بلشویکها به بندر انزلی شمال ایران از دست رفته، باید جنوب را برای خود نگه دارند.
به گفتهی لردکرزن: « انگلیس نمیتوانست از خزعل دست شوید، زیرا در برابر او پایبند بود» و بسیاری از کنسولهای آنان در جنوب و « سرپرسی کاکس کمیسر عالی بینالنهرین»سخت هوادار شیخ بودند.
شیخ خزعل و دولت مرکزی
شیخ خزعل از همان نخستین سال فرمانروایی با دادن رشوه و پیشکش به چهرههای سیاسی مانند میرزا علیاصغرخان اتابک نخست وزیر چند دورهی ایران٬ میرزا نصراللهخان مشیرالدوله و بستن پیوندهای زناشویی با دختر نظامالسلطنه مافی و همچنین دختر برادر شاهزاده عبدالمجید عینالدوله، خاندان قاجار را با خود همراه ساخته، هرجا با گرفتاری روبرو میشد از این کسان کمک میگرفت .چنانکه در کشمکش میان سردار اکرم استاندار وقت خوزستان و شیخ خزعل بر سر جمعآوری مالیات٬ دستگاه قاجاری از شیخ پشتیبانی نمود.
احمد کسروی در این زمینه میگوید: « مظفرالدین شاه زمینهای خالصه خوزستان را به شیخ خزعل بخشید و چون اهواز خالصهی دولت بود، شیخ دست به آنجا انداخته، حکومت ناصری را به یکی از پسران خود سپرد».
آشفتگیهای برآمده از رویدادهایی چون کشمکشهای درونی مشروطهخواهان، به توپ بستن مجلس، گشایش تهران، پادشاهی جوانی به نام احمدشاه و جنگ جهانی اول پیوند، سستبنیاد شیخ خزعل با دولت مرکزی را سستتر گردانیده، شیوهیی از ملوک الطوایفی را در خوزستان پدید آمد.
با آنکه ایران در جنگ جهانی اول خود را کنار کشیده٬ از هیچ کشوری هواداری ننمود٬ اما شیخ خزعل بیهیچ ترسی فرمان دولت را نادیده گرفته، با انگلستان در پیکار با سربازان «دول متحد» به میدان آمد. همچنین شیخ از پرداخت مالیاتهای گذشته خودداری ورزید به گفتهی آرتور میلیسپو «شیخ خزعل با آنکه خراجگذار ایران بود اما تا سال ۱۳۴۲ قمری یعنی شروع نخستوزیری رضاخان از دادن مالیات، سرباز زد » که این جستار خود یکی از زمینههای رویارویی آنان بود.
شیخ خزعل از ناتوانی دولت بهره فراوان برده، در حالی که نام خوزستان در بسیاری از گزارشهای آن روزگار مانند «دره نادری و حقایق الاخبار ناصری و چکامه سرایانی چون ادیبالممالک و ملکالشعرا بهار آمده است شیخ، خود را «امیر عربستان» نامید، با پادشاهان«کویت، عربستان و شمال آفریقا» بدون هماهنگی با دولت به مراوده پرداخت، همچنان که با انگلستان نیز پیمانهای بسیاری بست.
شیخخزعل، رضاشاه و کمیتهی سعادت
از آن روزی که رضاخان به رییسالوزرایی رسید. کشمکش میان او و شیخ آغاز گردید. زیراسردار سپه به مرکزیتگرایی باور داشته٬ به پیروی بیچون و چرای خزعل از دولت و بازپسدهی مالیاتهای عقب افتاده و واگذاری زمینهای خالصه به دولت پافشاری میکرد.
شیخ خزعل که نمیخواست به این خواستهها تن دهد و « میدانست که دولت با آن نیرومندی روزافزون او را به حال خود رها نخواهد کرد و همیشه از کیفر کارهای خود بیمناک بود» دست به فریبکاری زده، با همدستی ثقهالملک، رضاقلیخان و چند تن دیگر دستهیی به نام «کمیته قیام سعادت» را با انگیزهی پاسداری از قانوناساسی و هواخواهی پادشاهی احمدشاه برپا نمود.
همچنین طی تلگرافی به مجلس، سران ایلات، علمای نجف و سفارتخانهها پادشاهی را شایسته احمدشاه دانسته، رییسالوزرایی رضاخان را غیرقانونی دانست.
اما شیخ خزعل فراموش کرده بود که خود پیشتر با بستن پیماننامههایی بسیار با انگلیس و فروختن زمین به آنها، قانوناساسی را زیر پا گذاشته و با نقشآفرینی درجنگ جهانی حاکمیتملی را نادیده انگاشته بود.
به همین شوند(دلیل) صولتالدوله بزرگ ایل قشقایی، سردار اسعد و سردار ظفر بختیاری همکاری با شیخ را نپذیرفتند.
مجلس نیز به شیخ پاسخ داد که «به آقای رییس الوزرا هر گونه اعتماد را دارند همانا دشمنی با او دشمنی با مردم ایران است» همچنین آقامیرزا حسین نایینی و آقامیرزا ابوالحسن اصفهانی از علمای نجف به خزعل نوشتند: «هرکه بر دشمنی دولت ایران برخیزد از اسلام بیرون رفته است» بدینگونه تیر شیخ به سنگ خورد.
بعضی بر این باورند که شیخ خزعل در اندیشهی تجزیهطلبی نبود زیرا سکهیی به نام خود نزد و پرچمی جداگانه در خوزستان برافراشته نکرد، اما فراموش نکنیم وی هیچگاه به نهادها و سازمانهای بالا دستی اجازه گشایش در خوزستان نداد و همواره با پیروی نکردن از فرمانهای دولت مرکزی از یکسو و همراهی با انگلستان بدون هماهنگی با دولت از سوی دیگر، راه خود را از تهران جدا کرده بود.
همچنین برخی پشتیبانی آیتالله مدرس از کمیتهی قیام سعادت را نشان از گرایشات ملیگرایانه و مردم سالارانه شیخ خزعل دانستهاند اما بعضی از پژوهشهای تاریخی نوشتن چنین نامهیی از سوی آیتالله مدرس را با دودلی نگریستهاند زیرا وی پیشتر هنگام وزارت جنگی رضاخان لشکرکشی او به خوزستان را ستایش کرده و از سیهکاریهای خزعل آگاهی داشته است. از سویی سید حسن مدرس مانند هر انسانی میتواند دچار کژی (اشتباه) شود.
شیخ خزعل و قبایل عرب
شیخ خزعل با قبایل عرب و سایر مردم خوزستان همواره رفتاری با خشونت و ستمکاری داشت.
نویسنده کتاب افضلالتاریخ در این زمینه میگوید: «خزعل از عزت وشکوهی که دولت به او بخشید سواستفاده کرد، مال و مکنت فراوان جمعآوری نموده، به کشتن بیگناهان روی آورد» چنانکه درسال۱۳۲۰ هجری قمری، بزرگان تیرههای نصار، ادریس و مجدم که خود از اعراب بنی کعب بودند در پی سخت گیریهای شیخ سر به شورش برداشتند.
چهار سال پس از آن نیز شیخ خزعل بسیاری از بزرگان قبیلههای آلخمیس، شیخ هویزه، آل کثیر و بنیطرف را به بهانه مالیاتگیری، به زندان انداخته، کسانی از خود را به جای آنها گمارد و مردمان آنان را نیز ازدم تیغ گذراند.
به گفتهی احمد کسروی: «دست ستم بر اعراب دراز کرده، جاسوسان او در همه جا پراکنده بودند و به هر کس بدگمان میشدند او را ازمیان برمیداشتند. بدینسان دلها از ترس او پر بود» همچنین « با دست درازی به زمینهای مردم عقیلی، شوشتر و رامهرمز، آنها را تصاحب کرد»
در پی خشونتهای فراوان شیخ خزعل، بعضی از اعراب مانند بنیطرف و باوی به هنگام جنگ جهانی اول از پیروی او سرباز زده برپایه فرمان جهاد روحانیون ایرانی در عراق به جنگ با سربازان انگلیس و شیخ خزعل شتافتند، تا جایی که «کاکس در یازدهم ربیع الاول سال ۱۳۳۳ در این زمینه ابراز نگرانی کرده، خواستار سربازان کمکی شد.»
با پایان یافتن جنگ جهانی اول شیخ خزعل آن دسته از عشایری را که به فرمان علمای نجف با انگلستان جنگ کرده بودند را سخت گوشمالی داد.
از اینرو اعراب خوزستان که سالهای دراز ستم شیخ را کشیده و آن همه گزند دیده بودند در روزهای پایانی فرمانروایی او به کینهجویی برخاسته، و اعراب بنیطرف کاخ خزعل را در حمیدیه آتش زدند.
سرانجام شیخ خزعل
پس از فراز و فرودهای بسیار در جمادیالاولی سال ۱۳۴۲ قمری شیخ خزعل در اهواز به دیدار رضاخان رفته، پشیمانی و شرمساری خود را با خواندن این چکامه ابراز نمود:
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق من میان و تو چیست بگو
پس از کشمکشهای فراوان سرانجان فضلالله زاهدی که به فرمان رضاشاه به فرماندهی سپاه خوزستان رسیده بود در شوال همان سال خزعل و پسرش را در حالی که در اندیشه فرار به بصره بود را شبانه در کشتی خود دستگیر و به تهران فرستادند.
سردار اکرم نخستین کسی بود که درباره شیخ خزعل به تهران هشدار داده بود که «اگر وضع به این منوال ادامه یابد، وضعیتی مانند بحرین در منطقه بروز خواهد کرد و بالاخره او سر از اطاعت حکومت خواهد پیچید باید نگران آن باشیم که خوزستان مانند کویت و عماره به دست انگلستان خواهد افتاد».
اگر چه پیشبینی سردار اکرم درست بود و شیخ خزعل توانست نزدیک به ۳۰ سال در خوزستان یکهتازی کند اما سرگذشت او به خوبی نشان داد که گردنکشی و جداخواهی هیچگاه دستاوردی نداشته، هر کس رو به دشمن و پشت به میهن کند بدنامی و ناکامی برای او در پی خواهد داشت.
نویسنده: اشکان زارعی پژوهشگر تاریخ از اهواز