به بهانه کوچ عشایر بختیاری، دعوت به نان تیری روی سفره ی خاکی خدا
باید عشایر زاده باشی تا بفهمی معجزه ی بوی کرفس را ، باید از رگ تاراز گذشته باشی تا حس کنی معجزه ی دوغ را در فصل زمندی .
آه ای ساختمانهای نفرین شده ، شما چه می دانید که چه حرمتی دارد سایه ی پر مهر بهون و چه کمیاب است مزه ی چای چاله . شاعر که باشی می فهمی بوی پونه چقدر به جامعه شناسی خدا کمک می کند .
عجیب است این زندگی که سالها بر گرده ی بختیاری ها جا به جا می شود .
شهری ها با دیدن صحنه های دم غروب انتهای خیابان هایشان غمگین می شوند اما کجایند که ببینید پیشانی غمگین مردان و زنانی که از چم سور لالی عبور می کنند وخوشه های گندم شان را جا گذاشته اند .
آه از این غم گندم، آه از این حس غریب کوچ به فصل بهار .
نان تیری ، بوی خاک ، بازی گندم برشته ها در دست بچه ها والاغی که خستگی نمی شناسد . پاس سگ وفادار به گله ، نجابت دخترکان بازیگوش و شانه های مهربان دایه های مرد و یک زندگی ه سخت شاعرانه که پر است از راه های رسیدن به معبود .
حیف است که این شیوه ی رنگین کمانی زندگی در حال حذف شدن از صفحه ی روزگاراست ودیگر شیهه ی اسب هایی که بوی مشروطه می دهند ، کمتر به گوش می رسد و حرمت گندم ها آنچنان نیست که کسی در فراغ شان اشک بریزد .
آه ، بهمن کجایی . کجایی کبک تاراز خوش صدای ایل که ببینی ، دندال ترانه هایت چه کم بغض شده اند و رگ تارازت لبریز شده است از آسفالت و ماشین و خانه هایی که دیگر چای چاله شان بوی دود نمی دهد .
مانده ام بین خانه های قشنگ ه نفرین شده ی شهر و معجزه ی بوی کرفس وحرمت نان تیری . نه راه پس مانده است ونه راه پیش و راه می افتم در نوارساحلی کارون وبه پل سیاه اهواز می نگرم و قدم زنان برای خودم دندال می کنم : کن کن مالا دلم رهده واباسون ، بیاین بریم زار بزنیم جا وارگه هاسون و خوب می دانم لطف خواندن این آواز زیر درختان بلوط است و راه بازفت ولی افسوس که مرا توان مقابله با روزگار نیست و نوستالوژی اصالت مندی که به قدمت تاریخ سربلند است .
گاگریو می خوانم به حال خودم و سرنوشت ایل و قدم می زنم به سمت شلوغی ه بازار نادری ، جایی که همیشه ی خدا گم شده ام و دنبال خودم گشته ام .
هوشنگ نوبخت/ اردیبهشت ۹۸/ اهواز