به یاد او که رفت
خورنا – امروز خورشید از مغرب طلوع میکند و ماه در دهان شب صد تکه میشود و پرندگان حزن آلود شبیه زنان ایلم مویه سر میدهند.
امروز قلم سیاه پوش است و قلب واژه ها شبیه دل انارها و انجیرها ترکیده و پرنده ای که قرار بود خبر از آرامش آسمان بیاورد هنوز به دفترم برنگشته است.
شرح سوگواری و غصه مردمان دیاری که خضر فرخ پی شان رخت بربسته و گلزار امیدشان پژمرده شده سوگنامه ای است دردناک تر از سوگ سیاوش.
مردمی که نامهایشان؛جلد کهنه شناسنامه هایشان درد میکند و در سیاهی مطلق تنها چراغ امیدشان را روزگار بی رحم از دستشان ربود و تا ابد چون سگزیان و هراتیان به یاد امید رفته بر باد شیون و ناله سر میدهند.
آری سخن از مردیست به استواری کوه های زاگرس٬به سر به زیری کنارهای راه آهن٬به قداست دوکوهه و به اصالت بخش الوار گرمسیری.
مردی که به سان جلال الدین خوارزم شاه که چنگیز مغول به بزرگی اش غبطه میخورد همواره محبوب دل مخالفانش بود و اگر اگرهای مختلف نبود در انتخابات سال ۸۶ اتحاد و برادری و عدالت را در اندیمشک جاودان میکرد.
مردی که شبیه هیچکس نبود.با پیر؛ پیر میشد و با کودک؛کودک
خوب یادم هست در انتخابات ۸۶ که با کودکان چون کودک و با پیران همچون پیر رفتار میکرد.جوانانی که گمگشته خود را یافته بودند.لبخند صمیمانه ای که در پس چهره کدر سیاست گم شده بود
وا حسرتا ندانست و ندانستیم چند سال بعد عدالت و برادری و اتحاد با رفتنش از آسمان اندیمشک پر خواهد کشید
ماشااله رفت و بعد او اتحاد و برادری بین الوار و لور و اندیمشک راهی شد که او آغاز کرد و باید تا انتها رفته شود
او رفت و دیگر هیچکس با بغض در تریبون به دادخواهی مستضعفین فریاد سر نداد
او رفت و دیگر هیچکس در بحبوحه انتخابات لبخندی صمیمانه نزد…
گویی خاک قدرش را بیشتر از ما میدانست و چون مادری مهربان برای همیشه در آغوشش کشید.
امسال دومین سالی است که ماشااله قلی کیانی در کنار ما نیست و ما در انتهای بیقراری به پشت سرمان نگاه میکنیم و چشم و دلمان را کنار مزارش جا میگذاریم…
آری آتش دلهایمان داغتر از شهریوری است که کوچ کرد و تنهایمان گذاشت
فردا سه شنبه دومین سالگرد کسی است که ترس و بی تأثیری را به معنای مرگ میدانست و تا آخرین نفس در کنار مردم ایستاد.
آری سه شنبه آخرین روز ماهی که زمهریر و یخبندان را به دل تابستان کشاند…
به قلم علیرضا دادگستر