دیدار نوروزی از خوزستان: سرزمین فراموش شده
رضا صادقیان ؛ خورنا – بعد از ماهها شرایطی فراهم آمد تا در ایام نوروز با خانوادهام دیدار داشته باشم، روزهای تعطیل را در کنارشان باشم و اگر وقتی به دست دهد خیابانهای شهر را به یاد سالهای نه چندان دور طی کنم و تغییرات جدید را ببینم. تغییراتی که با توجه به سخنان مسولان استان در نشریات استانی و سایتهای خبری گاه اتفاقی و بسیاری وقتها براساس پیگیری اخبار استان خوزستان خوانده بودم. اهواز، آبادان، ماهشهر و خرمشهر، شهرهایی که هر کدامشان برایم خاطره است، خاطرههایی فراموش نشدنی که حتی با گذر زمان از یاد نخواهد رفت.
شاید برای مردمانی که در این دیار زرخیز زندگی میکنند، دیدن آب فاضلاب در خیابان جاری شده، مسیرهای بسیار ناهموار، پیادهروهای پر از لیوانهای یکبار مصرف و ازدحام دکههای فلافل و کوچههای تاریک و کثیف ناراحت کننده باشد ولی دیدن همان منظرهها برای مسافران و توریستها دستکمی از فاجعه ندارد. مسافران شهرای بزرگ ناخواسته هر کدام از این خرابیها را دوچندان میبینند. در همان ساعتهای اول ورود به این سه شهر (آبادان-خرمشهر و ماهشهر) تصویری به شدت ویران و خراب از شهر در ذهن و روان مسافر حک میشود. مسافری که چند روز دیگر به شهر خود بازمیگردد و بخش بزرگی از خاطراتش مربوط به شهر و یا استانی میشود که کمتر روی آبادی به خود دیده و بیشتر شاهد نماهایی غیرشهری در مرکز شهرها بوده است. چنین برداشتهایی اساسا برای مسولان امر خوش نیست، پای این خرابیها و بی تدبیریها که به میان بیاید دیگران مسئول انجام نشدنها هستند، ولی ساخت پل و یا تجدید آسفالت خیابان ۵۰۰ متری را چنان با صدایی بلند و پر غرور بیان میکنند که گویی بلندترین برج خاورمیانه را در مدت ۴۰۰ روز ساختهاند!
ورودی شهرها برای نشان دادن نظم و ترتیب حاکم در شهر بسیار مهم است. ویترین شهر به حساب میآید، مکانی که اولین بخش از یک شهر است ولی برای جذب مسافر و توریست بسیار تاثیرگذار است، بیتردید تلاش برخی شهرداریها جهت ساخت طاقنصرتهایی بسیار بلند و کاشت درخت و گل در ورودی شهر از همین منظر قابل فهم است. اینجا برعکس است، ورودی شهرهای آبادان، خرمشهر، سربندر و ماهشهر با دکههای فلافلی خودجوش آذین شدند. دکههایی که بیش از هر چیز نشانههایی هستند از آمار بالای بیکاری نیروی جوان در شهر و گستردهگی فقر. دکههای بسیار کوچک، نامرتب و غیربهداشتی ولی مکانی شدند برای کسب درآمد و گذران زندگی خانوادههایی که ماندن در شهر را به رفتن مقدم دانستهاند.
از کلی گویی و پراکندگی مطالب بیرون بیایم و مصداقی سخن بگویم. یکی از همین شبهای تعطیلات نوروزی به سوی بازار “کنزولمال” آبادان-خرمشهر رفتیم. جایی که تا مدتی قبل بازار چینیها نام گرفته بود و بدترین و بنجلترین پوشاک را ارایه میداد. شنیدن شرح حال بازار قدیم با اسم جدید به این نتیجه رسیدیم که بازار از جنس دیگری شده و پاشیدن نور امید دولت به خوزستان هم رسیده است. وقتی رسیدیم، بازار سوت و کور بود، ولی در میان تاریکی چند نفر با بیل و خشککن دستی در داخل بازار تردد میکردند. اول گمان کردیم برق بازار رفته است، چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که متوجه شدیم فاضلاب بازاری که اجناس خارجی نسبتا ارزان قیمت و مرزی ارایه میدهد چنان فوران کرده که جایی برای قدم زدن و چرخیدن در میان راهروها باقی نگذاشته است و مدیر بازار مجبور شده به بهانه برق رفتن بازار را ساعت ۷ شب تعطیل کند! در واقع با نم بارانی چنین وضعیتی پیش آمده بود، اگر باران چند دقیقهای بیشتر میبارید تکلیف مشخص بود.
یاد بنرهای بزرگ و غولپیکر تبلیغ منطقهآزاد در جای جای اتوبان تهران-قم و خیابانهای به پایان رسیده میدان آزادی به فرودگاه مهرآباد افتادم. یاد پرچمهای منطقه آزاد در شهرهای آبادان و خرمشهر بودم که ساعتی قبل به چشمم آمده بود، نوشتههای روی بدنه اتوبوسهای خط واحد، آمبولانسهای هدیه داده شده و چیزهایی دیگر. یادم آمد مدیران سابق و فعلی سازمان منطقه آزاد اروند چقدر از رشادتها و فداکاریهای خویش سخن گفتهاند، حیران مانده بودم آن همه سخن چه رابطهایی میتواند با این وضع اسفبار داشته باشد! وضعیتی که باران موجب بسته شدن بازار مرزی شود؟ توسعه نامتوازن یعنی همین و یا معنایی دیگر دارد، شاید هم توسعه و یا مدیریت شهری هیچ نقشی در ساخته شدن این وضعیتها نداشته باشد و مشکل این مناطق از جایی دیگر سرچشمه بگیرد، ولی برای مشاهدهگر و لمس کننده چنین حالتی بیان هر کدام از این گرفتاریها گره فروبسته فعلی را توجیهگر نیست.
در راه بازگشت به آبادان، شلوغی جمعیت توجهام را جلب کرد. نزدیک هتل کاروانسرا توقف کوتاهی کردیم. جایی که ۴ سال قبل قرار بود پارک بزرگی در آن ساخته شود. در واقع مکانی باشد برای رفاه حال مردم و مهمتر اینکه چشم مردم شهرهای آبادان و خرمشهر به جای دیدن خاکهای فراوان و رنگ قهوهای به چمن و سبزه روشن گردد. باورش سخت بود، ولی به غیر از ایجاد چندین تپه خاکی و نصب دهها چراغ روشنایی و شمارگانی ناچیز صندلی وسیلهای دیگر که حکایت از پارک بودن و تفریحی بودن این مکان داشته باشد، نبود که نبود. فاصله این مکان تا سازمان منطقه آزاد اروند کمتر از ۱ کیلومتر است، باورش اندکی سخت می نماید که چرا بعد از سالها این خاکها تبدیل به پارک نشده است. بخش غمانگیزتر داستان دیدن این همه خاک با مقداری کم چمن نبود، مردم همین شهرها و مهمانهای نوروزی حتما به دلیل نیافتن مکانی دیگر برای تفریح و یا استراحت در همینجا اطراق کرده بودند. امان از محدودیت که بسیاری وقتها آدمی را به چه کارهای مجبور میکند.
فردای همان روز کولهبار یکروزه سفر بستیم و رهسپار بندر دیلم شدیم، راهی که از سربندر، ماهشهر، هندیجان، دیلم و در نهایت به بندر گناوه ختم میشود. مهمتر از همه راهی که به سوی دریا میرود، خلیج فارس و ساحل شنیاش که اگر در هر کدام از کشورهای دیگر بود سالیانه میلیونها دلار جذب توریست داخلی و خارجی میداشت، ولی اینجا چنین نبود. همین جا توضیح دهم تا مشکلی از نظر استانی و یا درک نکردن مرزهای استانی و به بیانی دیگر تقسیمات کشوری رخ ندهد، شهرهای ماهشهر و هندیجان در استان خوزستان واقع شدند، ولی دو شهر دیلم و گناه در استان بوشهر قرار دارند. صد البته که این تقسیم بندیها جهت سهولت کارهای مدیریتی است، ورنه همه ما ایرانی هستیم. به دلیل آنکه این متن شامل حال شهرهای خوزستان میشود، تلاش میکنیم پایمان را حتی بصورت فرضی در خاک استان بوشهر نگذاریم و گلایهها و شکوه خویش را فقط نزد مسولان استان خوزستان بیان داریم و شرح حالی از آن دیار. ضمنا گویش محلی مردمان این منطقه و فرهنگ بومیشان آنچنان در شهرهای همجوار ممزوج شده که تشخیص را برای مردم شهرهای دیگر سخت میکند.
رسیدم به ورودی شهر سربندر، شهری کوچک قبل از بندر ماهشهر، به غیر از فلکهای بسیار بزرگ با آسفالتی ناهموار، تصویر روستاهای قدیم را به ذهن متبادر میکند(از مردم ساکن سربندر بسیار معذرت میخواهم). خانههای ساخته شده از بلوکهای سیمانی، دهها دستفروش با متوسط سن ۱۰ و یا ۱۵ سال و کف کوچهها و خیابانهایی که جا به جا با سیمان و یا آسفالت مثلا درست شده بود، دقت چندانی نمیخواست که احساس کنی دستاندازهای سابق همین خیابانها با برنامهریزی بسیار دقیق و مدیریت توانمند شبیه تپههای سنگی شده بود. بازار ترهبار حکایت خاص خود را داشت، آسفالت بخش بزرگی از خیابان را کنده بودند، آن هم در روزهای تعطیلات و عید نوروز. همین کندهکاری هوای آن قسمت از شهر را آنچنان غیرقابل تنفس نموده بود که جا داشت به صورت بسیار خاص درباره پدیده ریزگردها تحقیقات جامعتری صورت گیرد. چند نفر از دکانداران در حال پاشیدن آب روی خاکها بودند، شاید فضا را برای زندگی قابل تحملتر نمایند. آنچه دست از سرمان برنداشت تا از سربندر بیرون رفتیم خاک و غبار بود.
سربندر و ماهشهر را اصلا و ابدا دستکم نگیرید و گمان مبرید که چنین شهرهایی به دلیل بیپولی و یا نبود بودجه حال و روزی آشفته دارند. حاشا و کلا که چنین باشد. بندر شهید رجایی یکی از بزرگترین بنادر صادر کننده محصولات نفت و پتروشیمی کشور است، اگر در کل کشور یگانه نباشد، بدون شک کمرقیب است. پتروشیمیهایی که یکی پس از دیگری در کنار هم ساخته شدهاند و آن بخش از کشور را به عنوان منطقهای ویژه اقتصادی-صنعتی معرفی نمودند، حداقل بیش از ۱۵ کیلومتر فضای جغرافیایی اشغال کردند. روزانه صدها و گاه هزاران کامیون و تریلی برای بارگیری به این دو شهر وارد و خارج میشوند. هزاران راننده خارجی، از کشورهای عراق، ترکیه و ماشینهای ترانزیت از همین بندر بارگیری میکنند و به کشورهای خود بازمیگردند. خیلی ساده بگویم، چنین شهر نسبتا نابسامانی را فقط ما نمیبینیم، چشم دیگران هم به این همه گل و بلبل ساخته شده توسط مدیران هم روشن شده و میشود! ولی این چنین که از وضعیت این دو شهر هویداست،گویا مسولان همین که میبینند ماشینهای سنگین و سبک روی همین آسفالت خراب تردد میکنند و کاری به پیادهروهای پر از خاک و آشغال ندارند و کسی هم گله نمیکند، پس شرایط خوب است و بدون شک انعکاس دهنده مدیریت توانمند خودشان میباشد! در حالی که مردم نجیب این منطقه تلاش کرده و میکنند تا با حداقلها زندگی کنند، چارهای هم ندارند. اگر راهی دیگر جلوی پایشان میبود و پول کلانتری در بساط داشتند، مانند هزاران انسان کوچ کننده به شهری دیگر میرفتند، تهران، اصفهان، شیراز و شهرهای آبادتر.
از جاده ماهشهر هندیجان و ادامه راه چیزی نمیگویم. همین قدر بدانید که در حال رانندگی در کوچهای تنگ هستید، کوچهیی بسیار باریک که جا به جا ماموران راهنمایی و رانندگی مشغول جریمه کردن رانندهها هستند. مامورانی که میزان تنگی و شلوغی جاده را رها کردند و گریبان رانندگان را گرفتند. ولی ای کاش قبل از آنکه چنین شهرهایی را به عنوان بندر آزاد اعلام میکردند، دستی به سر و گوش جادههای منتهی به این شهرها میکشیدند. قرار نیست که هر روز شاهد قرار گرفتن جنازههای خونین در کنار جادهها باشیم و صدها خانواده عزادار بشوند و بعد حرکتی در سطح مدیران صورت گیرد. باور کنید میشود قبل از ویران شدن، آبادانی به همراه آورد. شاید این بخش هم به توسعه ناهمگون و یا چنین چیزی ربط داشته باشد.
چندی قبل کتابی میخواندم با عنوان «وضعیت مهاجرت و شهر نشینی در ایران» به قلم دکتر حسین محمودیان و دکتر علی قاسمی اردهانی، اتفاقا مطالب مطرح شده در بخش بخش این کتاب به بحث و یا خاطرهگویی این نوشتار ربط دارد. کتاب با همکاری صندوق جمعیت سازمان ملل در ایران نشر یافته است و از پشتوانه تحقیقاتی قوی برخوردار میباشد. تمامی آمارها و نمودارهای جمعیتی کتاب با همکاری مرکز آمار و دانشگاه تهران تهیه شده است. نویسندگان تلاش نمودند تا الگوی مهاجرت در ایران و علل آن را بررسی نماید، بخشهایی از کتاب بیشتر روی این مسئله تمرکز دارد که میزان جمعیت شهرنشین و روستا نشین طی سالهای قبل و بعد از انقلاب اسلامی چگونه بوده است. در این میان و آنچه بیش از هر جملهای در کتاب برایم جذاب و ناراحت کننده بود؛ خواندن و دیدن نمودارهای آماری موج فزاینده مهاجرت از استان خوزستان طی ۱۰ سال گذشته به دیگر نقاط کشور بود. در واقع استان خوزستان از منظر ارسال مهاجر به بخشهای کشور در کل سرزمین ایران رتبه نخست را داراست. استانی که سالهای نه چندان دور به دلیل وجود شغلهای مازاد به نسبت جمعیت شاغل، بازار گمرک قوی و تنوع کالا و جاذبههای گردشگری یکی از استانهای پررونق کشور به حساب میآمد، حال در رتبه نخست ارسال مهاجر قرار گرفته است.
حال این پازل چندوجهی شهرهای خوزستان را در کنار هم قرار دهید و مطالب کتاب را مرور کنید. خرابی خیابانها شهرهای آبادان و خرمشهر، برهم خوردن نظم شهر ماهشهر و سربندر بعد از واگذاری پتروشیمیها به بخش خصوصی و دیگر نقاط استان و بیکاری خانمانسوز جوانان خوزستانی، فشل بودن سازمانهای اداری و غیرپاسخگو بودن و دیگر مشکلات را در کنار هم قرار دهید تا علل این مهاجرتها طی سالهای اخیر را سادهتر درک کنیم. بخش بسیار بزرگی از این مهاجرت و دوری جستن از شهر و دیار، نبود کار و رسیدن به شرایط زندگی بهتر معرفی شده. دقیقا همین چیزهایی که در استان خوزستان کم و یا به سختی یافت میشوند.
جایگاه استان خوزستان و شهرهای مرزی در میان دیگر شهرهای کشور از رتبه بالایی برخوردار بوده است. داشتن اولین سینماهای کشور، اولین فروشگاههای بزرگ و مراکز خرید در همین شهرهای مرزی شکل گرفت و بعدها و گاه بعد از ۳۰ سال به دیگر شهرهای کشور رسید. اولین شرکت-شهرها(ساختن منازل سازمانی در کنار شرکتها) در شهرهای آبادان و ماهشهر بوده است. حال وضعیت عوض شده. جنگ تحمیلی و خرابیهای حاصل از جنگ مانع بزرگی در مسیر توسعه و آبادانی این بخش از کشور بوده و معرفی گشته است، ولی نمیتوان برای هر رویدادی و بروز ناتوانیهای پی در پی از سوی مسولان استان همان خرابیها را بهانهای برای کمکاریهای امروز قرار داد.
مهاجرت هر کدام از خوزستانیها به شهر و دیاری دیگر، برای سالها آن منطقه را از تواناییهای بالقوه و بالفعل اشخاص دور میسازد. علل حضور صدها مدیر پروازی در استان خوزستان در همین نکته نهفته است. باسوادهای استان خوزستان در اولین فرصت ممکن به شهر دیگر مهاجرت کرده و پشت سرشان را نگاه نمیکنند و مسولان مربوطه در آشفته بازار قحطالرجال دست یاری به سوی کسانی دراز میکنند که اندک آشنایی با محیط خوزستان ندارند.
کلام آخر را از زبان یکی از بازنشستههای پالایشگاه آبادان که بعد از ۶۰ سال زندگی در استان خوزستان مجبور به مهاجرت شده مینویسم. میگفت: اینجا که هستم(گلشهر کرج) به غیر از خانه و همسرم همه چیز برایم غریبه است. بعد از دوسال نتوانستم دوست و هم سخنی پیدا کنم. همه چیز برایم ناآشناست و کسل کننده ولی مجبور شدم بخاطر آینده بچهها و سلامتی همسرم همه خاطراتمان را بگذاریم و بیاییم به شهری دیگر. با بغض ادامه می داد: ما با خاطراتمان زندهایم، همین الان خودم اینجام ولی دلم و روحم و همه وجودم آنجا و این خیلی بده، بد.
سفر نوروزی ما بیش از آنکه شادمان کننده باشد، فضایی شد برای افسوس خوردنهای بیشتر و حسرت کشیدنهای بیپایان.