شعر استاد “شعبان امیدیان” در وصف ۴ آذر ۱۳۶۵ اندیمشک
خورنا :
استاد شعبان امیدیان – روناش :
ماه آذر، ماه آتش، ماه درد
ماه بمب و ماه اشک و بغض سرد
صبح چهارم سروهای شهرمن
آن عزیزان دل هرانجمن
می سرودند از فروغ خواب عشق
از وصال شوکت مهتاب عشق
روز چهارم عشق طغیان کرده بود
لاله آهنگ گلستان کرده بود
غنچه درشوق شکفتن می دمید
موجی ازبغض و بلای غم وزید
جای جای شهر گلگون گشته بود
مثنوی آکنده از خون گشته بود
شهر اندیمشک خونین شهرشد
اسوه ای مظلوم در این دهرشد
شهروندآنم همه ماتم زده
کوچه ها و خانه هایش غمکده
صبح چهارم ابرغم خون بار شد
کوچه ها لبریز از آوارشد
لشکری طیاره آمد،ناگهان
درفضای آسمان شهرمان
بارشی از آتش آمد بر زمین
بارشی از بمب های آهنین
یورش صدام ملعون و پلید
موج آتش دردل شهرم کشید
خاک و خون و استخوان درهم شدند
مردم ما غرق در ماتم شدند
سیل خونها نینوایی دیگر ست
این مصیبت کربلایی دیگر ست
دست یک کودک گرفته دامنش
سرجدا افتاده از جسم و تنش
چشمهایش باز و لبخندش عیان
مادرش از سوزدل زاری کنان
ناله های یاعلی آمد به گوش
از دل آوار با جوش و خروش
مادری بر سر زد و گفت این نوا
” ا برارو رولکه مه ها کجا ؟”
“روله روله لالایی سی تو بونم”
“سوخته داغت گوشت و مغز و سخونم”
“روله روله” گفت و صورت را بخست
ناله هایش در خیابان ها نشست
باردیگرخشم طغیان کرده بود
لاله ها را تیرباران کرده بود
روبه رو یم تازه دامادی چه سرد
با عروسش خفته درخوناب درد
خواب شیرینش پر از رویای سرخ
خواب او خونین ترین ماوای سرخ
کوچه ی همسایه هم ویرانه شد
همتبارم بی کس و بی خانه شد
ریخت بر سر خاک و خون یک پیرمرد
ناله اش آکنده بود از سوز درد
هر که او را دید با این حال زار
گریه می کرد همچو باران بهار
دختری بیچاره و خونین جگر
بوسه زد بر گونه های یک پدر
ناله می کرد ازبلای روزگار
ناله ها آمد ز هرسو بی شمار
بغض از نای غزل آسیمه سان
ناله سر داد از دل غمگین جان
خون چکید از خامه ی زرد غزل
قافیه خونین ترین دردغزل
یک برادر با فغان سرد دل
بابرادرجان بگفتا درد دل
از چه رفتی ای برادرجان من
ای فروغ خانه ی ایمان من
من پس ازتو بی کس و بی یاورم
مرگ تو بشکسته قلب مادرم
گریه ای بشنیدم از آوارها
از دل سنگین آن دیوارها
کودکی معصوم و جاویدان سرشت
ناله می کرد زیرخاک و سنگ و خشت
شد هم آغوش سکوت مادرش
آن طرف خوابیده درخون, خواهرش
جرم این معصوم پاک ما چه بود?
او علی اصغرشش ماهه بود
شهرما آن روز آتشواره شد
جای جایش ترکش و خمپاره شد
شهرمن داغ صنوبر دیده است
داغ لاله داغ گوهردیده است
شهرمن بوی شهادت می دهد
بوی ایمان و رشادت می دهد
مردمانش جملگی آزاده اند
درس همت را همه پس داده اند
نایشان از بانگ باروت و تفنگ
رزمشان را دیده اند در روز جنگ
استقامت مظهرجاویدشان
جانفشانی مایه ی امیدشان
شهرمن سخت استخوانی حق توست
زنده هستی زندگانی حق توست