البته شما هم صحیح می فرمایید/ جمال درویش
خورنا_جمال درویش: همان کله شق هفت هشت سال پیش بود. اصلا همان آدم یک دنده سی سال پیش بود. سفید شدن موها و چین و چروک پیشانی تغییری در رفتارش ایجاد نکرده بود. مرغش همچنان یک پا داشت. گفتم شاید تحصیل در خارجه ( هندوستان) بر رفتار او تاثیری گذاشته باشد اما خیال باطل بود. البته قبول دارم که هندوستان همچین خارجه هم نیست. آنقدر با ملت ما قرابت فرهنگی دارند که گویی یک ملت هستیم.
در این سی و چند سال من و او که هر دو کله های پر بادی داریم بارها در مورد موضوعات مختلف با هم صحبت کرده ایم اما حتی یک بار از او نشنیدم که بگوید ((البته شما هم درست می فرمایید)) به نظر شما در این سی و چند سال در طی مذاکراتی که با هم داشته ایم حتی یک جمله درست از دهان من خارج نشده که ارزش شنیدن این جمله را از او داشته باشد؟
آن روز هم یک ساعت با هم بحث کردیم صحبت از اینجا شروع شد که گفت مردم هند از حزب کنگره بیزارند و از مرحوم جنت مکان، خلد آشیان و مهاتما گاندی هم بسیار ناراحتند و از همه مهمتر مردم هند معتقدند که خساراتی که از جدایی پاکستان و مسئله کشمیر بر کشور هند وارد شده است به مراتب از استعمار انگلستان در هند بیشتر بوده است.
من با شنیدن جمله ی اخیر با تعجب پرسیدم واقعا” مردم هند اینگونه فکر می کنند؟ گفت بله آخر شما نمی دانید که جدایی پاکستان از هند و مسئله کشمیر که بهترین بخش از هندوستان است و دولت هند هیچ کنترلی بر آن ندارد چقدر برای هندیها گران تمام شده است!
گفتم البته ملت ما نیز وقتی نام قفقاز، سمرقند و بخارا و… را می شنوند تنفرشان از روسیه ی تزاری و پادشاهان نا لایق قاجار شعله ور می شود اما کسی امیر کبیر را به خاطر اینکه چند صباحی صدر اعظم یکی از همین پادشاهان بی عرضه بوده سرزنش نمی کند و او را شریک خیانتهای آنان نمی شمارد. مردم هند نباید گاندی را مقصر بدانند جدایی پاکستان از هند خواست قلبی او نبود، بلکه بر او تحمیل شد. وقتی یک عضو بدن وجودش دردسر ساز میشود پزشکان اقدام به جدا سازی آن می کنند. گاهی این تنها راه ممکن است.
گفت نه، شما در ایرانید و خبر از درون جامعه هند ندارید. شنیدن کی بود مانند دیدن! گفتم ولی قضاوت در مورد بعضی امور نیازی به دیدن آنها ندارد.
مثلا اینکه شما میگویید مردم هند ادامه سلطه استعماری انگلستان بر هند را بر شرایط فعلی ترجیح می دهند با عقل سازگار نیست. گفت چرا همین طور است که من میگویم. گفتم این جمله خیلی افراطی است. درست است که مردم هند خلق و خوی ملایمی دارند اما به هر حال افراط گری در همه جوامع دیده شده است. مگر قاتل گاندی یکی از همین هندوهای افراطی نبود؟ گفت این نظر افراطیون نیست. نظر همه مردم هند است. جو عمومی هند حاکی از همین است آخر شما که آنجا نیستی ببینی!
گفتم اگر اینطور است حکایت آنان مانند کسی است که مدتی از درد چشم می نالد تا اینکه درد چشمش رفع میشود و پس از چندی به دندان درد مبتلا می گردد او چون درد چشم را فراموش کرده است با خود میگوید صد رحمت به همان چشم درد . ده ها سال از استقلال هند گذشته و احتمالا مردم هند درد استعمار را فراموش کرده اند اما چون هر روز با تهدید جنگ با پاکستان روبرو هستند تصور می کنند خسارت این بیشتر از آن است.
گفتم هندیها از جدایی پاکستان ناراحتند آیا این جدایی بهتر از درگیریهای خونبار و مرگبار مسلمانان و هندوهای متعصب که هر روز صدها کشته می داد نیست ؟ گفت مردم هند بیشتر از احساس نا امنی که بر کشورشان به خاطر احتمال بروز جنگ وجود دارد ناراحتند نه از جدایی پاکستان .گفتم بعید نیست که این احساس ناامنی به نفع هند باشد زیرا هند کشور هفتاد و دو ملت است و تضاد بین هند و پاکستان از بروز تضاد میان عقاید و سلایق درون جامعه هند جلوگیری می کند والا دهها سال است که هیچ درگیری جدی بین این دو کشور پیش نیامده است.
منتظر بودم که با این استدلال من بگوید البته شما هم صحیح می گویید اما انتظارم بی پاسخ ماند. قصد من از ادامه گفتگو بیشتر این بود که او را که تفکری افراطی داشت به تعادل بکشانم زیرا کسی که دیدی همه جانبه نگر داشته باشد مشی معتدلی هم خواهد داشت و افراط شیوه کسانی است که یکسو نگرند.
قصدم این بود که سطوح دیگر مکعب واقعیت را به او نشان دهم .گفتم من وکیل مدافع مهاتما گاندی مرحوم نیستم ولی اینکه شما گاندی را به خاطر حوادثی که بعد از استقلال هند رخ داد و منجر به جدایی پاکستان شد مقصر می دانید مثل این است که ما بگوییم گناه حوادث تلخ پس از پیروزی هر انقلابی بر گردن کسانی است که انقلاب کرده اند، پس نباید انقلاب کرد و نباید مزاحم استعمار گران شد.
او باز این جمله ی آزار دهنده را تکرار کرد که آخر شما که در هند نبوده اید که حرف من را درک کنید اما این بار این نکته را افزود که به قول مرحوم مهندس بازرگان ترجمه ها هیچوقت اصل واقعیت را نشان نمی دهند باید به اصل اثر مراجعه کرد من هم برای چندمین بار گفتم البته حق با شماست این سخن هم از مرحوم مهندس بازرگان یا هر عزیز دیگری باشد درست است اما معنی این حرف این نیست که ترجمه بخشی از واقعیت راهم منعکس نمی کند.
تازه من که با توجه به مطالعاتم با شما بحث نمی کنم فقط چیزهایی که با عقلم سازگار نیست یعنی عقلم آنها را نمی پذیرد خدمت شما عرض می کنم به نظر من رهبران هم انسانند و بعضی از تصمیمات آنها ناشی از خواست قبلی آنها نیست بلکه ناچارند آن تصمیمات را اخذ کنند به قول عقلا الضرورات تبیح المحظورات این قاعده ای است که در همه جای دنیا ساری و جاری است.
حمایت امریکا و دولت های سرمایه داری اروپا در جنگ جهانی دوم از استالین که دشمن شماره یک آنها بود در مقابل هیتلر با کدام منطق توجیه می شود ؟ جز همین قاعده ای که عرض کردم ؟ دنیای سرمایه داری بر سر دو راهی قرار داشت و هر راهی که بر می گزید عواقب نامطلوبی داشت.
هیتلر از یک سو و استالین از سوی دیگر هر راهی را که برمی گزید ناچار بود عواقب تلخ آن را نیز بپذیرد نهایتا تصمیم گرفت دفع افسد به فاسد کند این هم یکی دیگراز قواعد اصولی ما هست همینطور که حرف می زدم او سراپا گوش بود منتظر بودم که بعد از تمام شدن صحبت هایم بگوید البته شما صحیح می فرمایید ادامه دادم که حتی ریچارد نیکسون در کتاب پیروزی بدون جنگ همین قاعده را برای مذاکرات جنگ سرد توصیه می کند.
می گوید باید دشمن را در شرایطی قرار داد که دو راه بیشتر پیش روی نداشته باشد و هر کدام را انتخاب کند ضرر کرده باشد. می خواهم بگویم گاندی هم در چنین شرایطی قرار داشت یا بنشیند و کشت و کشتار هندوها و مسلمانان هند را تماشا کند یا تن به جدایی پاکستان دهد علی رغم انتظار من باز گفت نه مشکل در اندیشه گاندی بود از اینکه حسرت شنیدن جمله البته شما صحیح می فرمایید را بردلم گذاشته بود عصبانی بودم اما به رو نمی آوردم.
گفتم آخر کدام اندیشه غلط مگر گاندی همان کسی نیست که می گوید من هندو هستم مسلمان هستم مسیحی هستم یعنی خود را متعلق به همه ی هندوستان بلکه همه ی بشریت می داند؟ گفت خیر اینطور نیست گاندی به شدت معتقد به هندوئیسم بود و حقوق بقیه اقلیت های هند را نادیده می گرفت با تعجب پرسیدم جدی می فرمایید؟ گفت بعله گاندی پیش از اینکه یک هندی باشد یک هندو بود و این بزرگترین عیب او بود و عیب های دیگری هم داشت.
گفتم مثلا؟ گفت : مثلا اگر نهرو نبود گاندی زبان انگلیسی را در هندوستان قدغن می کرد که در آن صورت هندوستان واقعا از قافله پیشرفت عقب می ماند گفتم ولی چینی ها که در حال حاضر همه ی بازارهای جهان را اشغال کرده اند چندان هم انگلیسیدان نیستند. گفت چین با هند تفاوت دارد کسی چین را کشور هفتاد و دو ملت نمی داند اما هندوستان واقعا کشور هفتاد و دو ملت است با زبان های مختلف!
باز من گفتم البته شما صحیح می فرمایید ولی فراموش نکنیم رهبران نهضت های استقلال طلبانه استقلال کشورشان را اولویت اول خود قرار می دهند. گاندی هم مثل بقیه رهبران در وهله ی نخست در فکر استقلال هندوستان بود . ما نباید رهبران را شاه کلید همه ی مشکلات جامعه شان بدانیم معمولا جوامع جهان سوم انبار مشکلات گوناگونند مشکلاتی که زنجیر وار به هم متصلند واقعا رهبری در این گونه جوامع کار شاقی است، خوب قاطبه مردم هند بر مذهب هندو هستند و اگر گاندی ساز دیگری می نواخت یعنی اگر گاندی را مخالف مرام و مذهب خود می دیدند ای بسا به گفته های او توجه نمی کردند حال آن که گاندی برای مبارزه با استعمار انگلستان به حمایت مردم هند نیاز داشت یعنی به نظر میرسد بخش مهمی از کاریزمای گاندی ناشی از اعتقادات او بود درست است ؟
چیزی نگفت من با پررویی جواب خود را دادم گفتم خیلی خوب این هم یکی دیگر از پارادوکس های رهبری در جوامع جهان سوم !
گفت ولی نلسون ماندلا توانست این پارادوکس ها را حل کند او هم مثل گاندی مبارزه ی منفی کرد اما نهضت او نواقص نهضت گاندی را نداشت. گفتم عجله نکن بگذار چند صباحی از مرگ آقای ماندلا بگذرد و مردم آفریقای جنوبی ستم ناشی از آپارتاید را فراموش کنند آنوقت شاهد همین زمزمه ها در آفریقای جنوبی هم خواهیم بود.
ضمن اینکه هدف این دو رهبر یکی نبود گاندی در پی استقلال هند بود ولی ماندلا دغدغه ی تبعیض نژادی داشت بدون اینکه بخواهم زحمات این مرد بزرگ را که دارد آخرین نفسهایش را می کشد نادیده بگیرم باید بگویم کار او بسیار ساده تر از کار گاندی بود.
آپارتاید موضوعی داخلی بود و دولت های غربی برای حفظ ظاهر هم که شده و برای اینکه از سوی ملت های خود متهم به مخالفت با دموکراسی نشوند ناچار بودند با آپارتاید و رژیم وقت پروتوریا مخالفت کنند اما نهضت استقلال طلبانه ی هندوستان منافع بریتانیا را تهدید می کرد.
مسأله گاندی چند مجهوله بود ولی مسأله ی جناب ماندلا یک مجهول داشت و به مراتب ساده تر بود. مکث کردم تا از او جمله ی البته شما صحیح می فرمایید را بشنوم ولی باز هم نگفت !!
به راستی چه قدر گفتن این جمله برای بعضی از افراد مشکل است و اگر ما بتوانیم خود را به گفتن این جمله عادت دهیم چه انقلابی در روابط اجتماعی ما رخ خواهد داد. نظر شما چیست ؟
جمال درویش – بندرماهشهر