یک نفر آمده تا بازکند پنجره ها را

خورنا:
یک نفر آمده تا باز کند پنجره ها را
باز لبریز از آواز کند حنجره ها را
یک نفر آمده از کار فروبسته ما
باز با سرانگشت کرامت واکُند این گره ها رامی گویند تاریکترین نقطه شب زمانی است که خورشید طلوع می کند. آقای هاشمی! به آن نقطه رسیده بودیم، حضور شما دور از انتظار نبود اما هراس داشتیم که نیایید.

بسیار آب ندیده ها و آبی شده ها، بی جبهه و جنگ انقلابی شده ها، آنان که غیرت هاشمی را در برابر متجاوزان به آب و خاک ایران فراموش کرده بودند و امروز مدعی شده و بر سر سفره آفتابی شده اند ، می خواستند نیایی.

آقای هاشمی در این ۸ سال ، ایام سختی را گذراندیم:

از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم           خود را به دست شاید و اما سپرده ایم
بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را               هر چند سال بود، همانقدر مرده ایم

حضرت آیت الله، خوش آمدید! در زمانیکه هوا دلگیر بود، سرها در گریبان، همه در طوفان تحیر، دلها خسته و غمگین، اخلاق در محاق، دروغ در اوج، تهمت وسیله پیشرفت، تفکر ، اندیشه و خرد بی تکاپو و در یک کلام زمستان آشتی.

آقای هاشمی، آمدنتان بهار را نوید دیگری داد، سراسر همه مژده ی روشنی!

امیران ، دلیران، پردلان، شیر اوژنان، حکیمان، طبیبان، همه، درد وطن را بی دوا می دیدند، مگر به حضور شما.

پرچمدار انصاف ، اعتدال ، صداقت و دانایی محوری، خوش آمدید!

دعای خیر ملتی به دنبال شماست.

إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ناشناس به امید یه هوای تازه تر گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر می خواستیم مثل پرنده‌ها باشیم آسمونو حس کنیم ، رها باشیم اومدیم دلو به دریا بزنیم رنگ خورشیدو به شب‌ها بزنیم اما نه اینجا سراب غربته سهم‌مون یه کوله بار حسرته اینجا فصل بی صدای قصه‌هاست سرگذشتی داره هر کی بین ماست یکی از قصه ی غصه‌هاش می‌گه یکی از غربت لحظه هاش می‌گه یکی می خواد شبو مهتابی کنه شهر خاکستری رو آبی کنه دلمون تنگه، سکوتو بشکنیم شبو با خورشید و ماه آشتی بدیم