رقص پرچم دشمن در باد وطن

حسن نسیمی

سوت پایان دیدار تیم‌های تراکتور و شمس آذر در هفته بیست‌وهشتم لیگ برتر جام خلیج فارس به صدا درمی‌آید، و تراکتور، پس از سال‌ها ناکامی، دو هفته زودتر بر قله فوتبال ایران می‌ایستد؛ قهرمان، شایسته، غرورآفرین. زمین تبریز لرزید از غریو شادی و آسمان آذربایجان روشن شد از شعله غرور.

اما قصه ما، قصه ایران، درست از همین لحظه آغاز می‌شود…
از ثانیه‌هایی که شادی باید بماند و افتخار، اما زهر می‌شود در کام ملتی که ریشه در تاریخ دارد.

آن شب، از تبریز تا دل آذربایجان، شور و شعف خیابان‌ها را برداشت، اما در لابه‌لای این جشن، صدای شوم خیانت هم شنیده شد.

کفتارهای وطن‌فروش، که سال‌ها مترصد چنین لحظه‌ای بودند، پرچم بیگانه بر دوش گرفته، با نماد گرگ‌ دروغین، در کوچه‌های شهر ما جولان دادند و به رقص آمدند.

تصاویر تلخی که آن شب از تبریز مخابره شد، به جان هر ایرانی خنجر زد.

تراکتور برد، اما دل‌ها خون شد، پرچمی که در باد وطن رقصید، نه تنها رنگی از سرزمین مادری نداشت که نشان بیگانه بود.

بیرقی که توسط جمعی قلیل اما پر هیاهو، با بی شرمی در باد وطن رقصید بی آنکه حجبی از حیا داشته باشد.

نمی‌دانم در آن جمع، کسی از محله ستارخان بود؟! از نسل حمید و مهدی باکری‌ها، آن شیرمردان آذربایجان چطور؟!

اما یقین دارم اگر بودند، دل از سینه می‌کندند، خون می‌گریستند بر غربت این دیار؛ بر مظلومیت آذربایجان، این گوهر بی‌بدیل ایران.

آری، این خباثت فقط به فوتبال خلاصه نمی‌شود؛ نه به هفته آخر لیگ و نه به نام تراکتور و نه اصلا در ورزش که بهانه ای بیش نیست.

این شعله‌ور شدن آتش فتنه، در فرهنگ، در سیاست، در اقتصاد، و در هر گوشه‌ای از وطن ما و از چهار گوشه این گربه پیر آریایی شعله ور است و سال هاست که زبانه می کشد و می سوزاند.

ساده‌ نباشیم؛ دست‌های پنهان و پلید علیف و اردوغان، با نخ‌های صهیونیسم، عروسک‌های داخلی را به رقص درآورده‌اند؛ پان‌ترکیسم، نقشه‌ای که در تار و پودش خیانت بافته‌اند.

خیانت، همیشه از فروش خاک آغاز نمی‌شود؛ که گاه از دل بریدن است، از فراموشی ریشه‌ها، از برافراشتن پرچم بیگانه در قلب وطن.

آن پدر نادان که دخترکش را در بیرق سرخ ترکیه کفن پیچ بر دوش گرفت، تا نماد گرگ‌های کفتارصفت را به دوربین‌ها نشان دهد؛ و آن بی‌خرد و ابلهی که پرچم جمهوری آذربایجان آن دیار دور مانده از وطن را به رقص درآورد، هر دو از تبار فراموشی‌اند. و درد همین است که این بی‌غیرتی، ارزان به نسل بعد هبه می‌شود.

نمی‌دانند که این فقط یک پرچم نیست؛ این همصدایی با آنان است که امروز نام خلیج فارس را نیز می دزدند و تاریخ پرشکوهمان را تحریف می‌کنند. هویت کهن ما را انکار می‌کنند، و نقشه‌های جعلی‌شان را با دستان بی‌ریشه می‌کشند.

دشمنان، همدست و همداستان شده‌اند؛ یکی به نام قوم، دیگری به نام دریا، سومی به نام فوتبال و آن دیگری که بوی دلارهای شیوخ حاشیه خلیج فارس، مشامش را می نوازد و چشم می بندد بر تاریخ پر شکوه وطنش.

همه و همه آمده‌اند تا دل این وطن را از درون تهی کنند. تا ریشه را از بُن برکنند. تا نام ایران را خاموش کنند.

وطن‌فروشی، همیشه از معامله خاک شروع نمی‌شود؛ گاهی همین است: بی‌غیرتی، بی‌صدایی، و پرچم بیگانه‌ای که در باد وطن می‌رقصد.

تراکتور، غرور آذربایجان است؛ و آذربایجان، جان ایران و افتخار آن باید زیر سایه پرچم سه رنگ ایران بدرخشد؛ نه زیر بیرق بیگانه.

خلیج، همیشه فارس است؛ آذربایجان، همیشه ایرانی است؛ و هر دستی که این دو را از هم جدا بخواهد، بریده باد. این خط سرخ ماست؛ و هیچ پرچمی، جز پرچم سه رنگ ایران، نباید در باد این خاک برقصد.

آذربایجان، ایران است؛
سیستان، ایران است؛
کردستان، ایران است؛
خوزستان، ایران است؛
و ایران، جان ماست؛
و جان بر سر جانان می‌نهیم.

حسن نسیمی
روزنامه‌نگار/خوزستان
اردیبهشت ۱۴۰۴