ملیگرایی ایرانی؛ آمیزهای از اندیشهها و باورها
اشکان زارعی پژوهشگر و دانشآموخته تاریخ از اهواز
به گواه تاریخ یکی از دستاوردهای فرهنگی این سرزمین اهورایی، ملیگرایی بیهمتای ایرانی است. اگر چه این اندیشه در ساختار امروزین، پدیدهای نوین به شمار میآید، اما اگر ملیگرایی را به چم (معنای) میهندوستی بر پایهی یکپارچگی سیاسی، فرهنگی، زبانی، دینی و سرزمینی بدانیم پیشینهی آن را باید از گاه باستان در ایران جستجو کرد.
به گواه کتابهایی چون خداینامکها و شاهنامهها ایرانیان باستان به نگرش والایی از میهندوستی فراتر از دلبستگی قومی و محلی دست یافتند، که در روزگار ساسانیان به اوج خود رسیده، با ساخت شناسه (هویت) ملی برآمده از آب وخاک، دین، زبان فارسی، استورهها، آیینها و باورها در ریخت ملیگرایی نمایان گردید. چنانکه در همین بازه نام « ایران» با برجستگی در برابر واژهی « انیرانی» افزون بر کارکرد سیاسی٬ آرمان ملی پیدا میکند.
یکی از نشانههای بارز آن در استورههای ایرانی دیده میشود. آنجا که آرش کمانگیر برای گستردگی مرز « ایرانزمین» از جان خویش میگذارد و رستم نیز برای ماندگاری این «گستره» بارها رنج فراوان میبیند.
از اینرو اندیشه ملیگرایی در درازنای تاریخ٬ آنچنان با دل و جان فرهنگ ایرانی آمیخته شد، که جایگاهی ممتاز در ایستادگی و ماندگاری آنان در برابر یورشهای سهمگینی داشته که از بیابانهای عربستان تا مغولستان و از یونانیان تا تیموریان به این مرز وبوم انجام گرفته است.
به گفتهی رویه ۲۵ کتاب هویت ایرانی از احمد اشرف «هویت تاریخی ایرانی براساس شواهد بسیاری، از دوران ساسانی تنظیم و تدوین شده و به صور گوناگون تا قرن نوزدهم میلادی به دفعات بازسازی شده و در دو قرن اخیر به «هویت ملی ایرانی» تحول یافته و بهصورتی جدید ساخته و پرداخته شده است»
یادمان باشد ما با دیگر کشورهای مسلمان بسیار گونهگونیم، زیرا از دو بازهی تاریخی و دو پشتوانهی فرهنگی جداگانه برخورداریم که هریک ویژگیها و انگارههای خود را دارند.
ایران باستان دارای پیشینهای درخشان و دیرین است که بسیاری از فرمانروایان آن در روزگار کهن نیمی از گیتی را بر پایهی مداراجویی و دادگری در نوردیده٬ راه رستگاری جهانیان را در پیش گرفتن اندیشه٬ گفتار و کردار نیک میدانستند، تا جایی که امروز نیز جهان از آموزههای آن سود میبرد.
در حالی که اهرام سهگانه مصر، دیوار چین و تالارهای یونانی با گوشت و پوست بردگان ساخته میشد، در ایران هیچگاه بردهداری نبوده، تخت جمشید با زور بازوی کارگران روزمزد به آسمان رفت و کارگران زن آن نیز مرخصی زایمان داشته و همسرانشان پنجم اسفند، جشن سپندارمز را در ارجگزاری آنان برگزار میکردند.
هنگامی که جهان را بتپرستی فرا گرفته بود مردم ایران حتی در جشنهای خود نیز به نیایش و ستایش خداوند نشسته، با راهاندازی نخستین دانشگاه جهان یعنی گندیشاپور به آفرینش دانش پرداختند. به همین شوند ( دلیل) است که هگل میگوید؛ «تاریخ جهان با ایران آغاز میشود٬ پس ایران آغازگر تاریخ است.»
با آمدن اسلام به ایران از ۱۴۰۰ سال گذشته٬ اندیشه و آیینهای اسلامی جایگاه ارزندهای در این سرزمین پیدا کرده، آنچنان با باورهای ملی ما درهم آمیخت، که از دل آن اندیشه «ایرانی٬ اسلامی» پدید آمد و بستر بالندگی تمدن اسلامی را فراهم ساخت.
گواه این سخن دانشمندان پرشماری هستند که در دانشهای گوناگون سرآمد شدند چنانکه محمد محمدی در رویهی ۱۳۷ کتاب فرهنگ ایرانی از زبان ابنخلدون میگوید:« دارندگان علم در جهان اسلام غالبا ایرانیان هستند. از غرائبی که رخ داده این است که در جامعه اسلامی بیشتر پیشوایان علم ایرانی هستند» به گفتهی مرتضی مطهری نیز: «ایرانیت و اسلامیت همچون دو بال در کالبد تشیع در توسعه بخشی تمدن اسلامی نقشی بسزا داشته است»
همچنین اندیشهی ایرانی – اسلامی زمینهساز دگرگونیهای شایان سیاسی٬ فرهنگی٬ اجتماعی نیز در ایران گردیده است که میتوان از خیزش ابومسلم خراسانی٬ سربداران٬ جنبش تنباکو٬ جنبش مشروطه٬ جنگ تحمیلی و……نام برد. همچنین از نمونههای دیگر باید از مهرازی (معماری)٬ نگارگری، خوشنویسی، تعزیه، ورزش زورخانهای و… یاد کرد. از اینرو نیاکان ما بیآنکه اسلام و ایران را بر یکدیگر برتری دهند با هوشمندی و زیرکی از آموزههای ایرانیت و اسلامیت بهره فراوان بردهاند.
پیوستگی تاریخ ایران و همپوشانی فرهنگ ایرانی _ اسلامی را ژالهی آموزگار استورهشناس و ایرانپژوه به زیبایی اینگونه بازگو میکند:
«ما یک فرهنگ مداوم داریم. ما همان کسانی هستیم که کاخ پاسارگاد و ستونهای تخت جمشید به دست ما بنا شده است و بر صخره بیستون تاریخ نگاشتهایم و در ضمن، همانی هستیم که زیباترین کاشیها را در مسجد شیخ لطفالله به کار گرفتهایم؛ معماران ما، اصفهان را نصف جهان کردهاند. این تدوام فرهنگی و نه گسستگی فرهنگی است. ما همیشه بودهایم؛ گاهی به اجبار خاموش شدهایم اما نمردهایم به موقع سربرافراشتهایم و گل کاشتهایم».
به همین شوند (دلیل) فرآیند ایرانیت و اسلامیت را باید «ملیگرایی ایرانی» بنامیم که وارون ( برخلاف) ناسیونالیسم اروپایی با دین ستیزه نداشته و در پی کوچک کردن آن نبوده است، همچنین مانند ملیگرایی عربی- ترکی نیز هیچگاه به نژادکشی همچون کشتار و راندن ارامنه، کردها و … در ترکیه و عراق نپرداخته است.
ازآنجا که ملیگرایی ایرانی ریشه در شناسه ملی داشته و بازتابی از جایگاه ارزندهی همهی اقوام، خردهفرهنگها و گویشها به شمار میآید، گاه در ریخت یک خیزش سیاسی، بازهای دیگر به عنوان یک جنبش فرهنگی و گاه زمینهساز خروشی اجتماعی گردیده است.
به گفتهی جواد طباطبابی: «ما ملّت متکثری بودهایم یعنی ملّتی بودهایم با افکار، عقاید، زبانها، آداب، رسوم و… بسیار متکثر اما واحد در ایران. اهمیت ما در این است و به این دلیل ایران هست و بسیاری از کشورها از بین رفتهاند که ایران توانسته است این امور متکثر خودش را در نظامی واحد وارد کند و این نظام واحد را چنان استوار درست کند که در برابر بحرانها مقاوم باشد و با از گذر از هر بحران، دوباره سرپا بایستد»
از اینرو ملیگرایی ایرانی همواره پویا، فراگیر و سازنده بوده است که نادیده گرفتن آن کاری بس نادرست و زیانبار به شمار میآید. رویکردی که شوربختانه پس از پیروزی انقلاب، بسیاری از بلندپایگان سیاسی و فرهنگی کشور آگاهانه یا ناآگاهانه درپیش گرفتند. آنان ملیگرایی را همسنگ با پادشاهی، خاندان پهلوی و نژادپرستی دانسته با پشتیبانی از بینش امت گرایی به سرکوب ایرانیت دست زدند.
نگرشی که آسیبهای آن تا به امروز در درون و برون کشور همچنان پابرجاست. چنانکه همسایگان ما به شوند کوتاهی و سادهانگاری دستاندرکاران کشور٬ بسیاری از یادگارهای فرهنگی٬ آیینها، باورها و نامآوران ایرانزمین را به نام خود کرده٬ گاه با گستاخی «تمامیت ارضی» ما را نشانه رفتهاند.
در درون کشور نیز از دهههای گذشته نسلی پرورش یافت که آشنایی چندانی با پیشینه و فرهنگ ایران نداشته، به شوند (دلیل) کمرنگ شدن ملیگرایی به دست دستگاهها و رسانههای رسمی، قومگرایی آهسته و پیوسته گسترش یافته، بسیاری تنها به قوم و خرده فرهنگ خویش میبالند و میاندیشند که شوربختانه از دل آن جداییخواهی و جداسری سر برآورده است.
علی شریعتی در رویهی ۱۰۲ کتاب بازشناسی هویت ایرانی – اسلامی میگوید: « حادثهای در زمان شاه عباس بوجود میآید، و آن بدین صورت است که روز عاشورا با روز نوروز یکی میشود. در اینجا ملیت و مذهب با یکدیگر تناقض پیدا میکنند؛ یعنی آنچه سمبل ملیت است جشن و آنچه سمبل مذهب است عزاداری است. چه باید کرد؟ اگر آل بویه بود عزا میگرفت و دغدغهای هم نداشت. همچنین اگر نهضت ملی ایرانی بود(صفاریان و… ) این روز را هم جشن میگرفت. اما این نهضت ایرانی شیعی روزعاشورا را عاشورا و روز بعد (یازدهم محرم) را نوروز گرفتند.این امر نشان میدهد که این نهضت نمیخواهد هیچ یک را (ملیت و مذهب) فدای یکدیگر کند. این ایرانیگری صفویه، ایرانیگری خودآگاهی است که رویش تکیه میکند».
جای شوربختی و افسوس دارد در حالی که ما الگویی چون صفویه را پیشرو داریم چرا همانند آنان از ایرانیت و اسلامیت برای پیشبرد کشور بهره نمیبریم؟ آیا پاسداشت جشنهای ملی مانند نوروز، تیرگان، مهرگان، شب چله، سده و….به چم ( معنای) نادیده گرفتن آیینهای دینی چون محرم، عیدفطر، قربان و غدیر خم است؟ به راستی بزرگداشت روز کورش هخامنشی در پاسارگاد ناسازگاری با راهپیمایی اربعین دارد؟ آیا نمیتوان در کنار رویکرد ویژه به« هلال شیعی» نگاه راهبردی نیز به حوزهی «ایران فرهنگی» داشت؟
بیگمان ارجگزاری ملیگرایی ایرانی برپایهی ایرانیت و اسلامیت میتواند بخشی از گرفتاریها و کاستیهای کشور ما را در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و.. در درون و برون کشور از میان برده، به عنوان گفتمانی برتر و فرادست زمینهی شکوفایی و بالندگی این سرزمین ورجاوند را فراهم آورد.
یارینامه:
-ایــران؛ هویت، ملیت، قومیت؛ به کوشــش حمید احمدی.
-جهان ایرانی و ایران جهانی؛ محسن ثلاثی.
-بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی؛ علی شریعتی.
-تاریخ ادبیات ایران، جلد پنجم، ذبیحالله صفا.
-تشکیل دولت ملی در ایران؛ والتر هینتس.
-فرهنگ ایرانی؛ محمد محمدی.
-هویت ایرانی؛ احمد اشرف.