آیا اروپاییان حافظ را درک می کنند؟
بابک عبدالهی پژوهشگر ادبیات فارسی
یادداشتی در بیان سطح ناچیز برداشت ادب پژوهان اروپا از حافظ
حافظ، فراتر از آنکه یک شخصیت ادبی متعلق به حوزه گسترده زبان فارسی است، یک منظومه فکری-تحلیلی ست که واکاوی آموزه های ادبی، جامعه شناختی و روانکاوانه اش، نیازمند از نظر گذراندن پیش نیازهای فکری بسیاری بوده و از منظر ادب دوستی صرف نمیتوان به اعماق کلام و فحوای بینش او دست یافت.
روشن تر آنکه وقتی حافظ را تنها، شاعر بنامیم یقینا در حق او جفا کرده ایم و از جنبه های متعدد و جانمایه های متنوع روان ژرف او غافل گشته ایم. این جانمایه که از آن حرف می زنیم، تمایز و تفاوت مفاهیمی است که حافظ درک کرده و از برای انتقال آن تلاش می کند. چیزی که در اروپا از طریق موسیقی کلاسیک شاید در دسترس مخاطب باشد و میتوان گفت جانمایه سمفونی های ساخته و پرداخته ذهن بتهوون از همان سیاق پیروی می کند، هرچند که مرتبه واژگانی حافظ از سطح آواسرایی بتهوون والاتر، مهم تر و عمیق تر است.
ادبیات نو و سنتی( مدرن و کلاسیک) اروپا، متفکرین بسیاری دارد اما همواره باید این مطلب را در نظر گرفت که به گوته آلمانی میتوان اطلاق واژه شاعر را داشت و او را از این منظر پذیرفت و به تحلیل نشست، چیزی که در مورد اغلب شعرای جهان صادق است.
در واقع به راحتی و با خیالی آسوده، میتوان گفت که فلان ادیب اروپایی، شاعر است. اما این امر که سطح دریافت های عقلانی و روحی از نگاشته های ادبا، از ایشان یک متفکر چندوجهی بسازد، مطلب دیگریست که یقینا در مقایسه با ادبیات جهان و ادیبان آن جز در مورد حافظ( و البته بسیاری از دیگر متفکران ادب فارسی)، نمیتوان آنرا در توصیف درونیات انسانی بسط داد.
انس حافظ با قرآن و حدیث از مواردیست که باید در مرحله اول تبیین شخصیت او و سنجش آن با دیگران، مورد توجه قرار داد و نتیجه این آشنایی نیز آنست که، حافظ در مرتبه ای ایستاده که گمان هم نمیتوان برد که شاعری از سرزمینی دیگر بتواند به آن درجه از کمالات برسد.
فرض این یادداشت آنست که اروپاییان علیرغم علاقه ای که بزرگان ادبیات شان به حافظ دارند، هرگز نمیتوانند به عمق درک و تحلیل کاملی از او دست یابند، چراکه سخن حافظ رمزگونه است و مملو از استعاره. روشن تر آنکه شعر حافظ سرشار از آرایه است و کلیدواژه و هرآینه هر نقطه ای در سخن او مقصودی ست به نکته مبهمی که اصرار بر استدراک آن برای مخاطب اش دارد. درست دراین نقطه است که پای زبان حافظ نیز به میانه مطلب باز می گردد.
زبان فارسی دومین نکته ایست که دانشمندان حوزه زبان و ادبیات در قاره مدعی اروپا، صرف نظر از پرداخت به آن و یادگیری نوشتن و خوانش اش، از فهم آن عاجزاند. شاید این ادعا به نظر جریان روشنفکری مدرن، نقدها داشته باشد و بی انصافانه تلقی گردد اما از نظر دیدگاههای عادلانه تر و عالمانه تر اگر به بررسی بنشینیم، درخواهیم یافت که شیشه ریزه های زبان فارسی که در بستر آرایه های ادبی غلطانده شده است، در لایه های مفهومی زبان های اروپایی وجود ندارد. مثلا زبان انگلیسی تاب موجهه با آرایه ادبی ایهام را ندارد. چراکه درک این آرایه و کاربرد آن در باز توضیح مفاهیم فلسفی توسط حافظ یا سعدی، همانندی در ادبیات سخیف و سطحی انگلیسی ندارد.
روشن تر آنکه شاعران و سخنوران اروپا از هر سوی آن قاره که باشند، به دلیل عدم کشش ذاتی زبان گفتاری و نوشتاری شان، به محض آغاز سخن، بر سر اصل مطلب مورد نظر رفته و مسئله تمام می شود. جالب آنکه به این نوع گفتار خود هم می گویند شعر! حال آنکه حافظ تا بیاید و پرده از راز مدنظر در یک غزل اش بردارد، مخاطب آگاه، سیر ناخداگاهی در مفاهیم گسترده و گوناگونی را تجربه خواهد کرد و در نهایت حافظ پس از ایجاد آمادگی ذهن او، در بیت آخر به خود یا به او تذکر تفهیم مطلب را میدهد و پیام را منتقل می کند.
استفاده واژگان عمیق و سیطره دار نیز از براهینی ست که کلام حافظ را از دیگر ادیبان بکلی جدا میسازد. بطور مثال، واژه رند در شعر حافظ، واژه ایست که نیازمند ساعت ها تحلیل است و اینکه در کدام غزل استفاده شود و واژگان پیش و پس اش چه باشد و نیز آنکه غزل بر روی چه مفهومی در حال تکامل است، بر سمت و سوی تحلیل اش جهت می بخشد. این درحالی ست که کمتر شاعر اروپایی را می توان یافت که نیازمند تبیین واژگان مورد استعمال اش باشیم و یا آنکه استعارات فلسفی و یا جامعه شناختی عمیق را با فن سرایش آمیخته و عبارات بدیعی همچون سخن حافظ را طرح کرده باشد.
این مهم یعنی عدم درک اروپاییان از کلام حافظ علیرغم علاقه وافری که به او دارند، از یکسو به گستردگی معنایی زبان فارسی و از سوی دیگر به وجوه شخصیتی خاص و کمال مستتر در تاملات حافظ باز میگردد. بنابراین اگر جامعه دانشگاهی، گواه بزرگی حافظ را سخن فلان ادیب برجسته در جامعه ادبی اروپا بداند، جفایی ست در حق این شخصیت ادبی سترگ و این نکته را نباید از نظر دور داشت که اروپاییان به لحاظ توان درک ادبی حافظ، فقط میتوانند از او تعریف و تمجید کنند، حال آنکه درک کامل حافظ برای جامعه ادبی اروپا امکان پذیر نیست.