کوچ عشایر بختیاری؛ بهانه ای برای دل کندن به وقت اردیبهشت
هوشنگ نوبخت
باز هم رد پای اردیبهشت بر گرده ی سنگ ها و بلوط های زاگرس، بهانه جویی می کنند برای دل کندن از سرزمین آفتاب و دل سپردن به دره های پر از ریواس چهار محال.
فصل، فصل کوچ است و حکایت، همان حکایت همیشگی مردان و زنان ایلی که به اندازه ی حرمت بلوط در دل سنگ ها و صخره ها قدمت دارند.
لرهای بختیاری همچون تاریخ شان همواره درجریان اند، از پی آب رفتن و دست شستن در سرچشمه های کارون تا دنبال کردن بوی کرفس در دامان با صلابت زردکوه و یا دل سپردن به قهقهه کبک های مست تاراز به وقت پسین که آدمی را دیوانه می کند خوردن یک استکان چای چاله ای که بوی دود می دهد و طعم هیزم کناری که تنقلات سفر است در جیب خورجین.
همین که بهار در خوزستان رنگ به رنگ می شود، مردان سرزمین بختیاری، هیاری(همکاری) پیشه می کنند برای برداشت خوشه های زرد گندمی که آبروی سفره های ایل اند و عجول می شوند در زین کردن اسب هایی که هنوز هم بوی مشروطه می دهند برای دل کندن از گرمسیری که سیرهایش تازه رسیده اند و رهسپار می شوند به سردسیری که برگ موسیرهایش، برف ها ی کوهرنگ را غلغلک می دهند برای رسیدن به آفتاب.
بختیاری را بی کوچ و کوچ را بی بختیاری، محال است آنسان که طبع تو همچون طبیعت تو باشد سرشار از شور و شعور و شعف و خسته از تکرارهایی که آفت اند برای ماندن.
آعلی ضامن مانند دیگر مردان طایفه، پشم گوسفندهایش را چیده است و آردهایش را آسیاب کرده تا اسبش را زین ببندد و راهی شود به مسیری که پر از چالش است و چاله هایی که آتش شان جان می دهد برای کباب شبانه ی چوپان هایی که باید فرسنگ ها را پابه پای گله راه بروند و خاطره بسازند.
آعلی ضامن کمی سردرگم و خسته است، علت را جویا می شوم، می گوید که کوچ با اینکه شناسنامه و هویت ایل است اما لطف سابق را ندارد.
کنکجاو می شوم و دوباره می پرسم چرا؟ سری تکان می دهد و می گوید : لطف و صفای کوچ به همراهی ایل و طایفه بود و دل سپردن به دشت ها و دمن های سرسبز مسیر لالی به شهرکرد اما حالا به خاطر مشکلات زیاد و سختی این شیوه ی زندگی، بچه هایمان ما را همراهی نمی کنند و دنبال درس و مشق و کار در شهرها هستند و مسیرها و جاده ها هم اجازه نمی دهد که مثل سابق با همه ی طایفه بار سفر ببندیم به شوق مسیری که سرو ها و سبزه هایش بوی تازگی می دهد.
محو حرف ها ی گلایه آمیز آعلی ضامن می شوم و با خودم حسرت می خورم که نکند کوچ عشایری در میان نباشد وقتی که این نسل عاشق و سختکوش دل از شوق سفر بربندند و دل به زندگی پر زرق و برق شهرهایی بسپرند که از هیچ بالکن ش بوی پونه ای به مشام نمی رسد.
علی ضامن در حالیکه همچنان ترکیب متناقض عشق و کوچ و گلایه در سر داشت و در حالیکه می گفت از تیره بزرگ توشمال تنها من هستم که دارم کوچ می کنم از من فاصله گرفت و رفت تا بار سفر فردایش را بار قاطرها و مادیان ها کند.
آری، اینجا خوزستان است به وقت اردیبهشت و زنان و مردان سرزمین بختیاری با همه سختی ها و بحران و چالش هایی که با آن دست به گریبانند، بی آنکه بخواهند یا بدانند، دل به هوای سفر بسته اند رو به سردسیر، جایی که چشمه هایش جوشان از سرمای برفاب های زردکوه اند و تپه هایش لبریز از هزاران گیاهی که هر کدام شان با روح و روان آدمی، معجزه می کنند.
حیف از اردیبهشت، حیف از زندگی به سبک کوچ، حیف از هویت و اصالت رفتن برای رسیدن به تازگی که در هیاهوی بی اختیار نابسامانی ها، رو به افول و شاید هم فراموشی است.
نمی دانم، مردان همتبار شیرعلی مردان خان و تاجدین خان ها ی سرزمینم تا کی قصد دارند که اسب هایشان را زین کنند تا رد پای کوچ از گرده ی سنگ ها و بلوط ها و صخره های سترگ زاگرس پاک نشود.
نمی دانم ادارات، نهادها و سازمان هایی که مسوول و متولی حفظ و اشاعه چنین فرهنگ، شیوه و میراث معنوی منحصر به فرد زندگی عشایر بختیاری هستند برای تاریخ و آیندگان چه پاسخی خواهند داشت که چرا نوع عملکردشان باعث نشد که امثال علی ضامن ها به جای نشستن بر مرکب اسب های نسل مشروطه بر صندلی های مغازه های ورشکسته ی حاشیه شهرهایی پر از خالی ننشینند و فرهنگ و هویت و اصالت ایران زمین از وجود این ایل خدا خوب کرده تهی نشود.
اردیبهشت است و من ه شهریوری پر از شوق نوشتن از کوچ عشایر ایل بزرگ بختیاری و لبریز از دغدغه هایی که نمی دانم پاسخ شان را از که باید بپرسم که قانع شوم.
هوا گرگ و میش است و من هم همچون علی ضامن با تناقضی از شوق و گلایه و امید ، راهی زادگاهم لالی می شوم تا دوربینم را بردارم و عکس هایی از کوچ مردان و زنان ایلم را ثبت و ضبط کنم برای خودم، تاریخ ام و شاید نمایشگاهی که هرگز برپا نخواهم کرد.