شریعتی ، موضع وی درقبال فرهنگ وفلسفه اسلامی
بخش دوم
عطاالله آموزیان، دکتری تاریخ معاصر، پژوهشگر
نقد شریعتی پس از انقلاب اسلامی از دهه ۷۰ شروع شد، در ۲۹ خرداد ۷۹ در ۱۵ سالگرد وفات او در مسجد امام صادق ع تهران. تا پیش از این تاریخ همه نقدهایی که بر شریعتی وارد میشد، نقدهای پیشا انقلابی بود، نقدهایی که متفکران سنتی مانند شهید مطهری، ویا سید حسین نصر، بر او وارد میکردند. اما این بار یک روشنفکر دینی که بر کرسی علی شریعتی نشسته بود به نقد آن از موضع پسا انقلابی پرداخت،” دکتر عبدالکریم سروش” طی سه سخنرانی در مسجدی درشمال تهران از شریعتی به سبب ایدئولوژی اندیشی انتقاد کرد ودین وجامعه را فربه تر از ایدئولوژی نامید، دکتر سروش در این سخنرانی به صراحت گفت : ایدئولوژی مربوط به دوران تاسیس است، اما دین برای دوران استقرار هم هست،،
سخن وی متهورانه بود، اما تهور وی ریشه در تحولی داشت که دوران جدید پدید آورده بود،
“درکمال فروتنی میگویم که استناد ایدئولوژی اندیشی به مرحوم شریعتی که نیک خواهی ودین پروری وخدمت گزاری ودلیری ودردمندی وهنرمندی اش بر هیچ منصفی پوشیده نیست، مستند به منقولاتی است که در ذیل این نوشتار آمده است (۱)
شریعتی در درجه اول یک مورخ بود ومدخل اصلی ورود او به اسلام تاریخ بود، او از طریق فقه، فلسفه، کلام ویا تفسیر وارد شناخت اسلام نشده بود (۲)
اگرچه دکتر سروش تا آنزمان فکر میکرد که افکار شریعتی فقط در جناح چپ اسلامی ریشه دارد وامیدوار بود با تغییر مواضع فکری این جناح وتوجه به مقتضیات زمان وامر توسعه از نفوذ شریعتی در حاکمیت اسلامی کاسته شده باشد، (۳)
دکتر علی شریعتی از بستر مکتب تفکیک ومدرسه معارف خراسان برخاسته بود، از جریانی الهیاتی که بطور کلی با اندیشه فلسفی وفلسفه میانه ای نداشت، وبزرگترین انحراف در تاریخ اسلام را امیزش فلسفه ودین میشمارد، مکتب تفکیک البته دوشاخه بزرگ دارد، سلفی گری انقلابی از نوع اخوان المسلمین، سلفی گری شیعی ازنوع محمدرضا حکیمی، وتفکیکی های سنتی ازنوع شیخ محمود حلبی وانجمن حجتیه، شریعتی طبیعتا در زمره تفکیکیهای انقلابی بود، اما هردو جناح در ضدیت با فلسفه ویونان باستان هم نظر بودند، وجزیره کرت را محل تبادل شرک وتوحید در جهان اندیشه میدانستند. پیامبر مشرکان یونان هم کسی نبود جز ارسطو،
به نظر شریعتی غربزدگی نه در دوران پهلوی اول که از دوران ارسطو آغاز شد، هم چنانکه احمد فردید یونان زدگی را اولین نماد غربزدگی میدانست،
اگرچه شریعتی فرزندش احسان را راهی غرب نمود تا فلسفه بخواند، شریعتی مانند همه تفکیکیها با آنکه از روش دیگر تفکر مانند دیالکتیک حمایت میکند، اما با فلسفه یونان مخالف است.
به باور شریعتی شرق وغرب از چند جنبه با یکدیگر تفاوت دارند، به نظر او مهمترین تفاوت از جنبه ی گونه ی فرهنگی است، گونه فرهنگ یونان فلسفی، وگونه فرهنگ روم هنری ونظامی. هند گونه ای فرهنگ روحانی دارد، خردگرایی، ماتریالیسم، عینی انگاری، وسودجویی در غرب، وصفات ملکوتی، جمع باورانه، ذهن انگارانه، واخلاقی درشرق، ازاین رو غرب از نظر هستی شناسی، بدنبال واقعیت موجود رفت، وشرق هنوز در جستجوی حقیقت است، (۴)
در حقیقت شریعتی در یک دید کلان میان دوجهان در تردد است، جهان عمل اجتماعی وتعهد که یک وظیفه است، ومسئولیت وایثار است. وجهان دیگر سوال، شک، انزوا، آزادی است، وهرکس
خواهان آن است که تا شخصیت وی را مورد بررسی قرار دهد نمیتواند از این دوگانگیها بگذرد، (۵)
شریعتی انحطاط غرب در قرون وسطا را هم ناشی از نفوذ ارسطو میداند، شریعتی چون میخواست از دین ایدئولوژی بسازد چاره ای جز نبرد با فلسفه اسلامی نداشت،
کتابشناسی :
۱-سروش، عبدالکریم، فربه در ازایدءلوژی، تهران، نشر موسسه فرهنگی صراط، چ ۴ ۱۳۷۵،ص ۹۷
۲_سروش،عبدالکریم، پیشین ص ۱۰۱
۳-ماهنامه،تخصصی فرهنگ واندیشه، سال ۸،ش ۵۲،ص ۲۸
۴-بروجردی، مهرزاد، روشنفکران ایرانی وغرب، ت، جمشید شیرازی، تهران، نشر فرزان، ۱۳۸۴،ص ۱۶۶
۵-کاجی،حسین، کیستی ما، تهران، نشر روزنه، چ ۲، ص ۵۳