پای لنگی که صد شرف دارد
نوشتاری به قلم دکتر فاضل خمیسی (فعال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی)
هوا فوق العاده بهاری و دلپذیر است، حیفمان آمد از این فضا استفاده نکنیم، روی صندلی بیرون از محل کار باتفاق یک دوست نشسته بودم، از اختلاس خانمی میگفت که شعار سیاسی و آزاد منشی میداد و اکنون گریخته، از ابهامات مالی یکی از ادارات کل و ورود سازمان بازرسی هم سخن بمیان آمد، نمیدانم چرا اینقدر فرار مفسدان اقتصادی شتاب گرفته، در کنکاش موضوع بودیم که آیا طولانی شدن مدت بررسیها یا دخالت برخی لابی ها مانع اجرای صحیح و بموقع برخورد عادلانه و قضایی میگردد، یا همه در خلسه و بلاتکلیفی اند، آخر میشود برای بودجه سالانه یک کشور که بصورت تک ریالی درج و محاسبه گری میشود، تریلیون تومانی دزدی کرد …
هر چند گاه و بدون قصد چشمانمان، به سطل فلزی بزرگ زباله که از طرف شهرداری در پیاده رو قرار داده شده می افتاد، در مدت یک ساعتی که نشسته بودیم تقریبا هر ۵ دقیقه، زباله گردها بصورت خانوادگی، همکارانه یا انفرادی، پیاده و کیسه بر دوش، با موتورسیکلت و حتی اتومبیل کنار سطل می ایستادند و تا کمر در آن خم میشدند.
هر چند این صحنه ها آنقدر تکرار شده اند که نوعی بی تفاوتی بر قالب احساسهای همدردی سایه افکنده است،
اما توقف و راکب موتور سیکلت ِسه چرخه که خاص معلولین و انباشته از کارتن های دست دوم بود، توجه مان را جلب کرد،
مردی با دو عصا و با پایی کج و معوج، با چهره ای رنج کشیده به زور و تلاش خودش را به سطل رساند، گشت! اما چیزی که قابل فروش بود نیافت، یکی از عصا از دستش خارج شد و تعادلش را از دست داد …
صدایش زدم، و به صرف چای دعوتش کردم، در ذهنمان فرو کرده اند به متکدیان خیابانی کمک نکنیم و زباله گردها معتادند! که اینهم مثل رنگ آمیزی شهرداری بر چهره فرسوده شهر در ایام نوروز نوعی ماله کشی بر ناکارامدیهاست.
با حیا و فروتنی کنارمان نشست، نمیخواست از زندگی اش حرفی بزند، اما بالاخره همه انسانها جایی بغضشان میترکد، ممکنه آن جا در آغوش یک محبوب یا نشسته در کنار یک سنگ قبر یا حتی در گوشه ی یک سلول انفرادی باشد، اما روی پیادرو و در کنار افرادی که اولین بار میبینید این اتفاق بندرت رخ میدهد،
… خلیل گریست، و از ناملایمات زندگی گفت: وقتی میخواستم فضا را عوض کنم، از باران گفتم اما نمیدانم حرفم را نشنید یا متوجه باران امسال نبود که در جواب گفت: به او گفته اند او دیگر برای بازی بسکتبال پیر است!
آری ! خلیل بریهی از بازیکنان خیلی خوب بسکتبال تیم معلولین با دو پسر نُه و سیزده ساله که از طرف مادری یتیم و بجز خدا و پدر معلولشان کسی را ندارند، زندگی محنت آلودی دارد، وقتی او را به فضای ورزش آوردم از مسابقات و قهرمانیها برایم گفت و عکسهایی نشانم داد، که با عکس هایی که از او کنار سطل زباله گرفتم، و در هر دو عکس مردانه مشکلات را به مبارزه میطلبید، عزت انسان را در او دیدم،
و او را از خیلی مردان، مردتر یافتم،
او حاضر به گرفتن هیچ کمکی نشد. میگفت برای بچه هایش برنامه دارد که خوب تربیت شوند.
وقتی از او خواهش کردم برای تلنگر به خود و اجتماع و اینکه فدراسیون ورزشی که لازمه اش حمایت از ورزشکاران است را وادار به پاسخگویی از طریق ثبت این گزارش شویم، آیا اجازه انتشار نامش و تصاویرش را میدهد، پاسخش عمیق بود:
من دزدی نکردم که خجالت بکشم، الان دزدها هم دیگر خجالت نمیکشند … شما اسمم را بنویس …