جناب محمدیان! آیا واقف رامشیر سند مالکیت داشت؟!
نوشتاری به قلم شیخ میراحمد راشدی از سران طوایف عرب خوزستان در رامشیر خطاب به اقبال محمدیان نماینده مردم رامشیر و رامهرمز در مجلس
آینه چون نقش تو بنمود راست
خودشکن آئینه شکستن خطاست!
جناب آقای محمدیان؛ چند روز پیش اینجانب در نوشتاری از شما سوالاتی را مطرح کردم و منتظر پاسخ بودم که از حضرت عالی پاسخی شنیده نشد ولی افرادی جهت خوشامد شما و یا به دستور شما پاسخ هایی ارائه دادند که از خلال آن پاسخ ها مشهود بود که رامشیری نیستند و دم خروس قلم به مزدی آنان پیدا شد! نام بردگان، واژهی کاسبی را در نوشتارشان آورده بودند! من از محضر شریف مردم رامشیر و رامهرمز میپرسم، کسی که از صاحبان قدرت انتقاد می کند کاسب است یا کاسه لیسانی که حول و حوش فردِ با قدرت می چرخند و به خاطر او یا به دستور او آسمان ریسمان می بافند که پاسخ آن سوالات را به گمان خودشان بدهند؟! نویسندگان یاد شده اینقدر مردم رامشیر را نمی شناسند که برادر عزیزم شیخ علی را که اصالتا شادگانیست و در روستای حدبه شادگان ساکن است و بزرگ است و بزرگوار، جزو وجوه مردم رامشیر قلمداد کرده اند و سید محسن عزیز را فرزند مرحوم سید علوان معرفی نموده اند و حتی نمی دانند که مرحوم سید علوان در کودکی به رحمت ایزدی پیوست!؟
از خانواده هایی به نام شریفی نام می برند و نمی دانند که طایفه ی بزرگی به این نام در رامشیر زندگی می کند و مصداق آن خانواده ها کیانند؟!
بهرحال چون پاسخ به کسانی که شهامت معرفی خود را ندارند و چون خفاش می خواهند همیشه در تاریکی زیست نمایند را زاید می دانم، لذا به عرض می رسانم که ضمن اصرار بر سوالاتم و خواستن پاسخ آن ها راجع به موقوفه که زیاد در بارهی آن ها شعار داده اید و داده اند مطالبی به عرض مردم شریف برسانم تا خود سره را از ناسره تشخیص دهند ؛ گرچه فرار شما از رو در رویی در جمع مردم، خود گواه است بر بی پایه بودن ادعایتان.
راجع به حل معضل موقوفه از شما می پرسم آیا واقف یعنی مرحوم حسین قلی مافی در زمان وقف سند مالکیت داشت یا خیر؟ صریحا پاسخ دهید زیرا خود به کرّات بر عدم مالکیت مالک یاد شده اذعان داشته اید، پس با کدام بینه شما سعی کردید با تضییع حق مردم تحت عنوان حل معضل وقف، اداره ی اوقاف را بر سرنوشت کشاورزان بیچاره ی شهرستان رامشیر و توابع آن مسلط کنید و با هماهنگی با ادارهی اوقاف و علیرغم نظر مردم رامشیر منجمله جناب حاج امیر عامری، حاج سید هادی حسینی، حاج عبد عقیلی، آزاده ی گرامی حاج جاسم مقدم و حاج آقای بندری روحانی بزرگوار که علناً در فرمانداری رامشیر و جلسات متعدد مخالفت خود را با جریان اعلام داشته اند، حدود ۱۴ سند به افراد اکثراً غیر کشاورز داده اید که یوغ بندگی مردم را به اداره ی اوقاف تقدیم کنید شاید که از این نمد موقوفه که سالانه از شرکت نفت مبالغ معتنابهی دریافت می کند چیزی تحت عمران و آبادی رامشیر عاید گردد که آن هم خوابیست که تعبیر نمی شود و مطمئن باشید که این ترفند کار ساز نخواهد بود و مردم حق خود را خواهند گرفت.
برای نمونه آقای حسین شریفی در حال حاضر به وکالت آقای مکوندی فعلاً دعویی را در دادگستری رامشیر مطرح کرده اند که ان شاالله علی رغم میل حضرتعالی بر اداره ی اوقاف غالب می شود.
جناب آقای محمدیان می دانیم و می دانید شادروان سید ناصر موسوی، مجوز تبدیل به احسن را که در حال حاضر شما سنگ آن را به سینه می زنید از مقامات مسئول اخذ نمود ولی چون مردم، مرحومِ مغفور را روشن نمودند و با مردم مشورت نمود و دید که حقوق آن ها ضایع می شود، پیگیر نشد. مجوز یادشده کل پلاک ۴۹ رامشیر بود یعنی اراضی کشاورزی به علاوه ی ۳ دانگ از منازل ولی اداره ی اوقاف علی رغم مجوز یاد شده می خواست تنها ۳ دانگ از منازل را تبدیل به احسن کند که مرحوم سید ناصر واقعیت را دریافت و پیگیر مسئله بود که تمام پلاک ۴۹ را طبق مجوز یاد شده از اداره اوقاف بگیرد که متاسفانه به رحمت خدا پیوست.
آقای محمدیان میدانید که در مَثَل مناقشه نیست لذا جریان حل معضل موقوفه به زعم شما داستانی را به ذهنم متبادر نمود که شخص بی سوادی به روستایی رفت و خود را ملا و عالم معرفی نمود و خوش می خورد و خوش میخرامید و در روستا اسم و رسمی به هم زد. تا اینکه شخص با سواد و آزاده ای به آن روستا وارد شد و پی به واقعیت امر برد و خواست مردم را آگاه کند لذا آن ها را دعوت نمود که در میدان روستا جمع شوند. ملای قلابی چون قافیه را تنگ دید تخته ای فراهم کرد و قطعه گچ یا ذغالی به دست گرفت و بدون آنکه اجازه بدهد آن فرد آزاده سخن بگوید، رو به مردم کرد و گفت ای مردم این مرد بی سواد است و می خواهد روستا را به هم بریزد. برای روشن شدن قضیه من در حضور شما از او میخواهم که بنویسد (مار). آن آزاده هم روی تخته کلمه ی (مار) را نوشت. ملای یاد شده گچ را گرفت و شکل مار را کشید و از مردم بی سواد روستا پرسید که ای مردم، این مار است که من نوشته ام یا مار آن است که او نوشته؟ مردم بی سواد روستا با غریو و شادی گفتند مار آن است که تو نوشته ای و مرد آزاده را از روستا بیرون کردند. این داستان در هفتاد سال پیش در کتب درسی آمده بود. ولی امروز آقای محمدیان، روستا زادگان دانشمند به وزیری شاهان می روند و دیگر نمی شود آن ها را فریب داد و کار نکرده را به عنوان کار انجام شده به آنان تحمیل کرد و با بوق کرنا به خورد مردم داد!
با احترام احمد راشدی